زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

من روی صندلی نشسته ام صدای مرغهایی که توی قابلمه دارند می پزند هم می آید دخترک به پاهام  چسبیده و همزمان چند تا چیز می خواهد 

- هانا خیسم کرد ...بغلم بده ...گوشی مامان کجاست ...شیر میخوام - به پشت سرم که نگاه میکنم می بینم همه سفره هایی که داشتیم را از توی کشو درآورده و پهن کرده توی آشپزخانه و یادم می آید چند دقیقه قبل داشت میگفت اینم گله حالا میفهمم منظورش گلهای روی سفره ها بوده. 

سردرد دارم یک سر درد خیلی شدید که خوب هم نمی شود بس که این چند روزه استرس مامان و خواهرها را داشته ام.... 

رتبه ارشدم با وجودی که هیچی نخوانده بودم خوب شده و به احتمال قوی شاید شبانه شهرمان را بیاورم و از ذوق نمی دانم چکار بکنم حال خوبی است حس دوباره دانشجو شدن . 

دخترک دارد با گوشی مامانش عکس میگیرد و من خنده ام می گیرد که با چه دقتی زل زده به صفحه گوشی تا آن چیزی که میخواهد عکسش را بیندازد دقیقا بیاید توی کادر و یادم می افتد عید که با یکی از همکاران همسری رفته بودیم مسافرت دختر ۸ ساله شان قهر کرد که صد ساله شماها به من یاد ندادین با گوشیهاتون عکس بگیرم و من دارم فکر می کنم مگر من به دخترک یاد دادم؟؟؟ 

 


سخت ترین کار دنیا گرفتن بچه از پوشکه دخترک با توجه به گرمی هوا خودش به صورت خودجوش تصمیم به ترک پوشک گرفته و چه بازی هایی که سر من در نمی یاره تقریبا نصف ساعتای بیداریش رو توی دستشویی به سر می بره و توش قدم می زنه ...اگه کسی نصیحتی داره با جان و دل خریدارم

سلام

این همه وقت کجا بودم؟همین جا

سرم شلوغ بود؟نه

حوصله نداشتم نمی دونستم بیام از چی بنویسم

البته حرف برای گفتن که خیلی خیلی زیاده آتیش پاره ما به قول خودش واقعا آتیش پاره شده نیم وجبی فسقلی از همین حالا در مورد همه چی نظر میده و می پرسه ... یه روز صبح پا شد شروع کرد به پرسیدن این چیه اون چیه حتی اونایی که می دونه و من صبح تا شب مشغول توضیح دادن به حضرت همایونیشان هستم... میام امروز فردا با کلی حرف میام فعلا این  رو داشته باشین

گل می روید به باغ

سلام سال نو مبارک امیدوارم تو سال جدید بتونم بیشتر اینجا سر بزنم امیدوارم به همه خوش بگذره و هر کی مسافره سلامت به شهرش برگرده

همین الان که دارم به همه کارایی که باید تا عید نشده انجام بدم اونم با یه بچه که تازه ۱۸ ماهش کامل شده و نمی دونم چرا من حس می کنم به اندازه خود خودم می فهمه احساس انفجار در مغز می کنم راستش امسال اصلا نمی دونم چطور گذشت دخترک تازه خ رو هم یاد گرفته و بلبل زبونی ها و لوس کردن هاش اصلا به بقیه همسنهای دور و برش نرفته ... نمی دونم چرا خیلی نوشتنم نمیادشاید چون هر وقت اومدم بنویسم سر و کله یه دخترک شیطون پیدا مشه که با یه ناز و ادایی می گه مامان جون شیر بده که آدم دیگه هیچی دلش نمی خواد اون لحظه و اگه بمیره هم هیچ حسرتی نداره... 

به هر حال روزای آخر سال و شلوغی و مهمونی و سبزه وماهی و ...داره می رسه امیدوارم بقیه سال هم به خوشی بگذره و با شادی به سال نو برید...

اسکار مبارک

یه حس شادی دارم الان که نگو...اسکار مبارک باشه