زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

انسانم آرزوست

علی همون کسیه که گفت اگه کسی به خاطر غصه کشیدن خلخال از پای یه زن یهود تو دورترین نقطه مملکت اسلام بمیره هم سزاست... 

علی احتیاجی به گل پاشی ۱۱ میلیونی مرقدش نداره این تشریفات مسخره رو مثل همه چیزای عجیب و غریب دیگه ما ایرانی ها وارد مذهب کردیم... 

کی اونقدر مرده که از شنیدن خبر ماجرای خمینی شهر بمیره؟؟؟؟هی می گن اعدام اعدام مگه اون جنایتکارا نمی دونستن حکم قانونی کارشون اعدامه؟ اصلا مگه اعدام چیزی به زندگی بر باد رفته اون زنها بر می گردونه؟؟؟کی اینقدر وحشی شدیم ما؟؟؟


خبر خاصی نیست روزای امتحان همسری و تعطیلاتی که تو خونه بودیم و دخترک عاشق گیتار پلاستیکی مهمونایی که خیلی بیش از حد انتظارمون بودن و ممنونیم ازشون...محله جدیدمون رو دوست دارم چون به لحاظ فرهنگی به خاطر اینکه اکثر مادرها شاغل در آموزش و پرورش هستن یه جورایی از بقیه شهر سطحش بالاتره و نوع تربیت بچه ها هم این برتری فرهنگی رو نشون می ده از اون تیپایی که من عاشقشونم...خوبه به خاطر آینده دخترکم

اختاپوس می شوم

دارم با یک دست موز را توی کاسه له می کنم توی میکسر نمی ریزم چون باید جویدن رو یاد بگیره نمی خوام زیاد صاف بشه توی یه کاسه دیگه سرلاک شیر و م وز درست کردم با اون یکی دستم جلوی مبل را می گیرم که نیفتد-تازگی ها عاشق غذا خوردن روی مبل شده- شیرجه می ره سمت سرلاک کاسه سرلاک را دستم می گیرم و پام رو سد می کنم که نیفته وضعی شده دیدنی ... 

خوبی مادر شدن اینه که آدم مهارتهایی رو یاد می گیره در حد المپیک من اگه اونقدری که تو این مدت در حال ابتکار و اختراع بودم تو یه رشته ورزشی یا نواختن یه ساز یا حتی نوشتن سرمایه گذاری می کردم الان کلی بچه معروف شده بودم 

پ.ن :به نظرم اختاپوس ها خوش بخت ترین مادرای دنیا هستن!


آن مرد...

 این روزها به مهمانی دادن می گذره دنبال گرفتن ADSL هستم و قراره به همین زودی ها کارهاش انجام بشه...مشغول زندگی هستیم البته با شیطونی های دخترکی 9 ماه و نیمه که از دیوار راست هم بالا می ره و بِده و بَده و بغل و بله رو یاد گرفته و می گه و با هر آهنگ ریتمیکی می رقصه...حتی اگه نوحه باشه!!!! کوچولوی ما یاد گرفته توی اتاق خودش بخوابه و هر چند مامانش طاقت نمی یاره شبا تنهاش بذاره ولی کلی پیشرفت کرده روزا که روی پتو می خوابونمش وقتی بیدار می شه رد صداها رو می گیره و خودشو بهمون می رسونه تا دم در میاد و اگه نه صدایی باشه نه تصویری از بابا یا مامانش داد می زنه نانا... یعنی نانا بیدار شده بیاین!!!خب راستش فعلاً تنها امر مهم زندگی همین حضور دخترک شیرین منه که وقتی می گم بیا کنار مامان دراز بکش بدو چهار دست و پا خودشو می رسونه به من و سرم رو از روی گلهای صورتی متکا کنار می زنه تا خودش سرش رو بذاره روشون... 

در زبان فرانسه بسی رشد کرده م ولی خدائیش از انگلیسی سخت تره مثل عربی افعالش با فاعل تغییر می کنه . کلا خوشم اومده ازش  هی همسری رو که اسمش "ر" داره به فرانسه صدا می زنم ... دیگه وقتشه شروع کنم به ترجمه های سبک برای تقویت کسی سایت خوبی در این مورد می شناسه؟

 


این را باید چند روز پیش می گذاشتم اینترنت نداشتم نشد...  

 

بعضی ها ممکنه عاشقانه مرد رو دوست داشته باشند 

ممکنه مرد برای بعضی ها الگوی رفتاری زندگی باشه 

ممکنه بعضی ها نسبت به مرد بی تفاوت باشن 

بعضی ها ممکنه از مرد خوششون نیاد 

بعضی ها هم ممکنه از مرد بدشون بیاد 

.  

من اما فارغ از هر چیزی که در مورد مرد وجود داره همیشه توی دلم کسی رو می تونه با قاطعیت تمام بگه :

"یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه" 

 ستایش می کنم و به این قطعیتش غبطه می خورم

من به تو حق می دهم

اصلا  کاری با این شلوغ بازی های مسخره ندارم ...

اصلا هم نمی خواهم به گذشت و بقیه اراجیف فکر بکنم ...

حتی دلم می خواهد یکی مستقیم توی چشمام نگاه کند و بگوید دیوانه و روانی شده ام ...

حتی دلم می خواهد یه نفری برم به گفتگوهای دو یا چند نفره و از انتخاب تو دفاع کنم ...

من حتی به اینکه زن هستی یا مرد بوده هم اهمیتی نمی دهم که این روزها از این حربه هم گاهی استفاده می شه ...

من به نام انسانیت به نام انسان به نام وجدان و به نام اخلاق  ...

من به نام همه روزهای درد و رنج و عذاب تو ...

من به نام همه روزهایی که که سیاه بود و سیاه و سیاه ...

من به نام تو آمنه به تو حق می دم ...

بهت حق می دم به خاطر همه اون چیزایی که توی دلت تلنبار شده به خاطر همه روزهایی که دیدن طلوع و غروب خورشید رو از دست دادی و تا آخر عمر هم خواهی داد ...

بهت حق می دهم چون درد وقتی یکبار توی آزمایشگاه زبانم با اسید بسیار رقیق سوخت چون پوار نداشتیم و من فداکارانه با دهنم محلول رو کشیدم توی پیپت رو هنوز نتونستم فراموش کنم ... 

من به تو کاملا این حق رو می دم که از قصاص نگذری ... 

و دلم می خواهد نگذری تا با چشمهای خودم شاهد باشم حتی گاهی این دنیا هم دار مکافات است و این طوری نیست که هر گهی هر غلطی دلش خواست بکنه و بعد هم بخشش و ... 

گاهی گذشت خیلی بیشتر قلب آدم رو می سوزونه اینو یادت باشه عفو همیشه لذت بخش نیست... 

گور بابای حقوق بشری که اجازه هر جنایتی رو به اسم دفاع از حقوق انسان صادر بکنه

می نویسم

راستش الان دقیقا نمی دونم بعد از این همه مدت چی باید بنویسم و آیا اصلا لازم هست با طول و تفصیل راجع به دردسرها و خستگی های اثاث کشی و دوباره چیدن و تمیز کردن و هی تمیز کردن و سابیدن و یه بچه نو پای ۹ ماهه که به چند جای خونه قبلی عادت کرده بود و تا مدتها اگه از پیشش بلند می شدم هوارش می رفت هوا و حالا هم چشم ازش برداری خودشو به یه چیزی آویزون کرده و با چشمایی که ریز شده داره پشت سرش رو می پاد تو از راه نرسی و از بهشتش دورش نکنی ...  

یا راجع به اعصابی که ضعیف زیر صفر شده از دست بهونه گیری های همسری و گستاخی هاش و بی ادبی هایی که دیگه خیلی راحت تر بیانشون می کنه... 

یا از روز مادر که برای من فقط در اشک و آه و توهین شنیدن گذشت چون مراقبت از دخترک نمی ذاره خوب به کارای خونه برسم و هزار تا ایراد دیگه ای که تا همین پارسال خود شخص همسری مسخره ش می کرد... 

یا از اشکایی که دوشنبه پای ۹۰ ریختم به یاد ناصر حجازی و این دنیای بی معنی و بیهوده... چقدر با دیدن طفلی آتیلا یاد خودم  افتادم .... 

یا از دخترک بگم که وقتی قصه حسنی رو براش می خونم تندی خودشو به گوشی باباش که ترانه حسنی رو داره می رسونه و کم کم داره عادت می کنه خودش بخوابه و از مسواکی که تمیز بوده و داشتیم تو خونه برای تمیز کردن دندوناش به تقلید از من استفاده می کنه و یه مشت عبارت های با معنی و بی معنی رو می ریزه کنار هم و سخنرانی می کنه... عاشق خرما با پودر پسته و گردوئه...تلاش می کنه خودش با لیوان آب و با قاشق غذا بخوره... و کلا یاد گرفته خودشو چطوری لوس کنه برای همه...  

خواهری هم رفته مشهد امشب رسیده اونجا اولین باره می ره

فعلا همین تا بعد