زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

میگوید

calculate the slope of the titration curve....

اولش همه از دیدن سوال وا می روند چون که متن به انگلیسی هست من اما توی دلم دارم به این فکر میکنم که شیب چه معادله ای رو به دست بیارم ما که برای اسید ضعیف 6 تا رابطه قبل و بعد و وسط تیتراسیون داریم...بعد از دو هفته هنوز به نتیجه نرسیدم و از بسیج عمومی و کشوری دانشجویان و اساتید شیمی تجزیه هم نتیجه ای به دست نیومده...و استاد خودمون هم فرمودن که چون سوال امتحانه جواب نمی دم بهتون ...حالا یه نیمه وجودم که هنوز دنبال علم و دانشه آروم نمی شه تا جوابو پیدا نکنه و من بهش میگم عجب دل خجشته ای داری

حالم عوض می شه

همین الان حس میکنم با خواندن یه ایمیل اونقدر انرژی مثبت بهم وارد شده که بعد از مدتها می تونم بنویسم و دلم میخواد اینجا رو یه سرک بکشم ... لازم به گفتن نیست که چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده بود و لازم به گفتن نیست چقدر درسها سرگرمم کرده اند بله سرگرم دوباره سرم گرم شده با سر و کله زدن با دنیای دوست داشتنی شیمی دنیایی که حتی حالا وقتی بعد 10 سال دوباره بهش وارد شدم همون هیجان مدتها و مدتها قبل رو دارم وقتی برای اولین بار واردش می شدم. 

یه تصمیمهایی دارم و دلم میخواد عملی بشن منتظر یه فرصت دوباره یه نفس کشیدن دوباره هستم...

سلام شیمی ، سلام درس ، سلام دانشگاه

با ناباوری به درصدهای کارنامه دانشگاه آزاد نگاه میکنم و یادم میاد روزی را که بی حوصله با پاهایم روی موزاییک های کلاسی درس دانشکده علوم پایه ضرب گرفته بودم تا کی بهمون وقت می دن بیایم بیرون و همون وقت هم توی دلم خودمو نفرین میکردم این همه راه اومدی تهران که گند بزنی به همه چی ... وقتی نتایج دانشگاه ملی اعلام شد و شیمی آلی پیام نور قبول شدم یه کم ته دلم رنگ امید گرفت هر چند همسر گرامی ذوقم رو کور کرد حسابی اما حالا داشتم با ناباوری که بعد از چند دقیقه جای خودشو به اشک داد درصدهای عالی که زده بودم رو نگاه میکردم و به "واحد علوم تحقیقات" که بهم چشمک می زد . مرسی خدا مرسی خدا جونم هیچ وقت لطفت رو فراموش نمیکنم

مامان ...دوست دارم اینقدر زیاد....و دستهاش رو به پهنای شونه هاش باز میکنه و این مکالمه عاشقانه مال ساعت 7 و 49 دقیقه صبح روزیه که شبش از 2 هر دومون به علت سرماخوردگی دخترک بیدار بودیم.... 

دخترک رو همون روزا که گفتم از پوشک گرفتم و خدا رو شکر مثل بقیه کارای مربوط بهش خیلی زودتر از حد تصورم عادت کرد و دیشب در حالیکه از شدت تب می سوخت با بیحالی تموم بلند شد و گفت : مامان پی پی دارم بریم دستشویی... و من فکر کردم اگه حتی خود من هم بودم تو این حس و حال مریضی حوصله دستشویی رفتن اونم ساعت 2 نصفه شب رو نداشتم... 

چند بار آب خواست و هر بار که براش آب آوردم یادش نمی رفت که تو اون حالش بگه: مرسی مامان... 

و من نمی دونستم از شدت عشق چکار کنم عشق به یه بچه 23 ماهه که همه کارهاش رو اصول و قواعدی هست که هیچ وقت یادش نمی ره ... 

وقتی صدای باباش بلند میشه می گه : بابا با مامان اینطوری حرف نزن زشته... 

یا این حرفش : ولم بکن میخوام برم تو اتاق کمی ناراحت بشم... 

عکس العملش به کار یا حرفیه که مطابق خواسته ش نباشه 

بچه ها پرستیدنی ترین موجودات خدا هستند از بس که دوست داشتنی هستند


مریم عزیزم مگه می شه دوران خوش دانشگاه و خوابگاه و دوستای خوابگاهی رو از یاد برد فقط من یه مقداری درگیرم سر فرصت از خجالتت در میام

یک زندگی آرام

شنگول خوبی...آفرین دختر خوب اینجا بشین آآآآآآآآآآآآآآفرین.... 

این مکالمه چند دقیقه پیش شازده خانوم با عکس یه گوسفند تو کتاب جدیدشه... 

یا داره کارتون می بینه بعد میگه مامااااااااااااااااان بیاااااااااا گاوه چی میگه( انگار من بلانسبت ...) 

صبح زود پا میشه بعد میگه تووو رو خدا نخواب مامان جون... 

کلا زندگی تعطیل شده کار من شده هر دقیقه از حرفا و جمله بندی های خانوم خانوما(به قول خودش باز) چشمام ۴ تا شه الانم که داشتم اینو تایپ میکردم اومده میگه مامان دستم بده من بیا اینو نمی خوام سی دیه بیار EIEIO(ای آی ای آی اُ) بذار . 

خلاصه خوش میگذره باهاش هر حرف جدید هر کار جدید مثل یه بمب انرژی می مونه. 

فردا جشن عقد یکی از همکارای همسریه ما هم دعوتیم دیروز رفتم آرایشگاه صورتم شده بود مثل جنگل بس که بی ریخت شده بودم نمی دونم چه حکمتیه که همه لوازم آرایشیم این دفعه با هم تموم شدن امروز روز بیکاریه خیلی حوصله م سر رفته دارم کتاب میخونم "یک عاشقانه آرام "ِ نادر ابراهیمی .... خیلی خوشم اومده ازش اگه نخوندین امتحانش کنین