زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

یا دافع البلایا

پرده اول  

گفتم : من نذر کردم خودتم می دونی که اوضاع مالی شون خوب نیست تازه پیامبر هم گفته اول اقوام درجه یک واجبند... من غذا درست کنم ماشاءالله تو این کوچه همه دستشون به دهنشون می رسه غذای نذری رو باید داد به محتاجش...گفتم من نذر کردم نصفش خیرات برای بابام نصفش نذر برای دخترک...چون امسال تولدش افتاده شب 19 ماه رمضان...قبول کرد.قرار شد یه کیسه برنج رو شب 5 شنبه ببریم خونه شون... دیشب با هم و با مادر همسری رفتیم اونقدر دعامون کردن که خودمم داشت گریه م می گرفت 


پرده دوم 

دو تا از لباسای دخترک سفید بودن و چرک گذاشته بودم تو آب گرم که خوب خیس بخوره دخترک و سپردم به همسری و شستمشون ... توی پاگرد بالا جایی برای خشک شدن لباسا درست کردیم که آفتاب گیره و همونجا هم لباسا رو پهن می کنم این دو تا لباس رو بردم اونجا پهن کنم کمی خاک گرفته بود پاکشون کردم و لباسا رو پهن کردم یه صدای خش خش مثل کشیده شدن صدای پای بچه رو زمین شنیدم از بالا سرک کشیدم دیدم دخترک از در باز مونده هال اومده تو راهرو و روی پله های بی حفاظ و نرده طوری نشسته که هر حرکتی ممکنه به هیجانش بیاره و بیفته پایین توی دلم یا امام رضایی گفتم و در حالی که تموم وجودم می لرزید خودمو بهش رسوندم و تا گرفتمش توی بغلم شروع کردم به زار زدن...و همونجا بی حس روی زمین نشستم ...تا نیم ساعت تو حال حودم نبودم و حتی نمی تونستم دو کلمه حرف بار همسری بی مسئولیتم که می گفت فکر کرده من تو اتاقم و دخترک اومده پیش من بکنم...هنوزم وجودم داره می لرزه... 

نمی خوام بگم تاثیر مستقیم کار دیشب ما بود که این بلا رفع شد و گرنه الان معلوم نبود کجا باشیم ما اما مطمئنم بی تاثیر نبوده و خدا رو شکر می کنم که دخترکم الان سالم کنارم خوابیده 


 

*یه تولد خیلی خودمانی و جمع و جور 4 شنبه برای دخترک گرفتیم که بی تولد نمونه امسال

قدر زر زرگر شناسد

خب مثل اینکه دور دور  پستهای کوتاه و معرفی علاقمندی هاست... 

*اینجا رو بینید جای خوبیه برای پیدا کردن پارتنر اگه بخواین هر زبان خارجی رو یاد بگیرید... چیزی که برام جالب بود تعداد زیاد آدمایی بود که می خوان فارسی یاد بگیرن ... فقط۲۳۹۰ زن انگلیسی زبان که علاقه به یاد گیری زبان فارسی دارند... بقیه زبانها بماند... جای جالبیه به یه بار دیدن می ارزه... 

*وای خدای من طلا خیلی گرون شده ... یه تک ناز برای دخترک خریدیم ۵۰۰ تومن به نظرم همون بهتر که ۴-۵ تا صفر از این پول بی ارزش شده بردارن وقت خرید هر چیزی تا مرز انفارکتوس نریم... 

*دیروز که برای دخترک رفتیم خرید شب رو هم مهمون همسری بودیم رستوران... همون رستوران همیشگی و معروف که چند وقتی برای تغییر مدیریت تعطیل بود ... غذاها و سرویشون واقعا عالی تر شده ... پیشخدمتها خانمای جوان و خوش برخوردی هستن که با لبخند محیط رو خیلی دوستانه تر می کنن....حتی اینبار فکر بچه ها هم بودن و صندلی مخصوص کودک هم داشتن که خوشبختانه دخترک رو با کمربند ایمنی و میز جلوش حسابی سرگرم کرد...اما تنها نکته بامزه ماجرا سرو سوپ بود که بدون سفارش آوردن و ما فکر کردیم به خاطر ماه رمضانه و بعدش توی فاکتور آورده بودنش.. اینم یه جورشه دیگه... 

*دلم بد جور هوای ۲۰ سالگی را کرده...بد جورررررررررررررررررررر 

حذف لینکها رو امیدوارم دلیل بر بی احترامی من به خواننده های وبلاگ ندونید به اون جاهایی که باید برم می رم و دوباره اینجا رو سر و سامان می دهم اما فعلا فقط بر می د ارم همه لینکها رو تا فرصتی که بشه دوباره درست و حسابی مرتبشان بکنم . 


 

این همه حجم شیطان و روح و فرشته واقعا داره حال آدمو بد می کنه بهتر نبود فیلمها را راجع به مسائل ملموس تر می ساختید؟


دیشب مهمان  داشتیم پدر و مادر جاریم  ... چه آدمای نازنینی هستند. 

دیروز واقعا حالم بد شد به خاطر شیر دادن به دخترک و اینکه اصولا آدم کم غذایی هستم تا افطار داشتم پس می افتادم امروز رو نتونستم روزه بگیرم شاید امروز عصر بریم کادوی تولد دخترک رو بخریم براش من می خوام تخت دو منظوره ارژن بخرم براش داشتم تو اینترنت دنبال نمایندگیش تو شهر خودمون می گشتم یا شهرای اطراف چیزی پیدا نکردم باید برم درست و حسابی بگردم همسری هم می خواد براش طلا بخره چیزی نمونده اولین سال زندگی دخترک تمووم بشه انگار همین دیروز بود ... نه اذیتی نه آزاری یه کوچولوی آروم به تموم معنا دوستت دارم دخترکم... 

بالاخره طلسم آرایشگاه رفتن شکست بعد از 3 هفته نیت! 

بدترین چیز توی زندگی به تکرار افتادن و روزمرگیه .... 

داد می زد و می گفت من اصلا زن زندگی نیستم... 

دارم زن زندگی اش می شوم...... 

اما اینها اونی نبود که از خودم می خواستم... 

۱۴ مرداد ۱۳۹۰

اولین قدمهایی که به سویم برداشتی را روی چشم و قلبم می گذارم شیرینم... 

 

*مارتین ادن... جک لندن