راستش الان دقیقا نمی دونم بعد از این همه مدت چی باید بنویسم و آیا اصلا لازم هست با طول و تفصیل راجع به دردسرها و خستگی های اثاث کشی و دوباره چیدن و تمیز کردن و هی تمیز کردن و سابیدن و یه بچه نو پای ۹ ماهه که به چند جای خونه قبلی عادت کرده بود و تا مدتها اگه از پیشش بلند می شدم هوارش می رفت هوا و حالا هم چشم ازش برداری خودشو به یه چیزی آویزون کرده و با چشمایی که ریز شده داره پشت سرش رو می پاد تو از راه نرسی و از بهشتش دورش نکنی ...
یا راجع به اعصابی که ضعیف زیر صفر شده از دست بهونه گیری های همسری و گستاخی هاش و بی ادبی هایی که دیگه خیلی راحت تر بیانشون می کنه...
یا از روز مادر که برای من فقط در اشک و آه و توهین شنیدن گذشت چون مراقبت از دخترک نمی ذاره خوب به کارای خونه برسم و هزار تا ایراد دیگه ای که تا همین پارسال خود شخص همسری مسخره ش می کرد...
یا از اشکایی که دوشنبه پای ۹۰ ریختم به یاد ناصر حجازی و این دنیای بی معنی و بیهوده... چقدر با دیدن طفلی آتیلا یاد خودم افتادم ....
یا از دخترک بگم که وقتی قصه حسنی رو براش می خونم تندی خودشو به گوشی باباش که ترانه حسنی رو داره می رسونه و کم کم داره عادت می کنه خودش بخوابه و از مسواکی که تمیز بوده و داشتیم تو خونه برای تمیز کردن دندوناش به تقلید از من استفاده می کنه و یه مشت عبارت های با معنی و بی معنی رو می ریزه کنار هم و سخنرانی می کنه... عاشق خرما با پودر پسته و گردوئه...تلاش می کنه خودش با لیوان آب و با قاشق غذا بخوره... و کلا یاد گرفته خودشو چطوری لوس کنه برای همه...
خواهری هم رفته مشهد امشب رسیده اونجا اولین باره می ره
فعلا همین تا بعد
خونه ی نو و روز زن با تاخیر مبارک دوست من.
انشاالله این خونه براتون آمد داشته باشه و زندگیتون بهتر بشه :*
سلام عزیزم
از رفتاری که همسرت باهات داره متاسفام
نمیدونم اصلا قضیه چی هستش و چرا باهات این طور رفتار میکنه؟
اگه قبلا نوشتی بهم بگو کدوم پست هستش. شاید بتونم کمک فکری بکنم
با اجازت لینکت کردم
اگه دوست داشتی بهم سر بزن
مسلما تو هم چیزهایی برای راهنمایی من داری
http://delammikhahad.persianblog.ir/
خستگی های ناشی از اسباب کشی اونم با بچه کوچیک که واقعا سخته بعد از مدت کوتاهی از بین میره و جذابیت های خونه جدیدو نو جاشو پر میکنه... اما در مورد پاراگراف دوم و سوم نمیدونم چی بگم؟؟؟ شاید لازم باشه هردوتون وقت بذارید و مفصل صحبت کنید، شاید لازمه انتظاراتتو و چیزهایی که آزارت میده رو کاملا واضح براش بگی... شاید فکر کنی این یک راه خیلی کلیشه ای باشه ولی اینکارو حتما بکن.. وقتی پای یک بچه در میونه باید این مسائل را خیلی جدی تر گرفت...
از خواهری بخواه که برات دعا کنه اگه هنوز ته دلت اینقدر خسته نشده باشی که از دعا هم ناامید شده باشی....
در هر صورت من همیشه به یادتم و برات دعا میکنم.
رفتارهای همسرت رو سعی کن فراموش کنی
امیدوارم به خونه جدید هم تو عادت کنی و هم کوچولو
برنامه نود حجازی رو دیدم روحش شاد . روح همه رفته ها شاد .
چه خوبه دوباره اپ کردی دلم تنگ شده بود
خوبه که اسباب کشی تون تموم شد خدا رو شکر ولی واقعا سخت و خسته کننده است خیلی زیاد...
عزیزم چقدر نی نی ات نازه می دونم چقدر برای یه مادر سخته اما خب بچه به بچگی کردنه دیگه عمه من سه روزه مادر شده و بهم می گفت تازه می فهمم که چقدر سخته و همه اش از خود گذشتگیه
چقدر در گذشت ناصر خان سخت بود واقعا دردناک بود... خدایش بیامرزد
اخییییی چقدر دلم می خواد منم برم مشهد ایشالا که ما هم طلبیده بشیم اونج واقعا یه ارامش خاص هست...