زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

دنیا کمی روشن می شود

دیشب که داشتم تو نت می چرخیدم و آقای همسر هم پیش همکاراشون توی ساختمان مهمون خونه بغل داشت میوه میل می کرد به طور خیلی اتفاقی وبلاگی پیدا کردم که بعد از مدتها نوشته های شادش منو کمی از دنیای غمگین اطرافم جدا کرد...اسمش صمیم هست و توی لینکها اضافه ش کردم...

تشکر و ...

همین اول از همه اونایی که اومدن و دلداری دادن کسانی که سعی کردن با اومدنشون ثابت کنن اینجا هم می شه نگران همدیگه بود به خصوص مامان عزیز امیر سام ممنونم.ممنون که همیشه اومدین و خواستین تو غم و تنهائیم شریک باشین.... 

همه اونایی که پدر از دست دادن می دونن مرگ پدر چقدر سخته چقدر عذاب آوره مرگ پدر عزیزی که نه می شه خوبیهاش رو توضیح داد نه نشون داد پدری که تموم زندگیش رو به پای دخترای لوسش ریخت تا هیچ وقت غمی توی دلشون نمونه پدری که حتی خنده دارترین غصه های دخترهاش رو  هم دلداری می داد....نمی دونم درباره ش چی بگم اما اینو می دونم نه تو فامیل و نه هیچ جای دیگه اطرافم مثل اون رو ندیدم...پدری که راه با شرافت زندگی کردن رو بهمون یاد داد و همیشه بهمون اعتماد کرد به عاقل بودن و بزرگ شدنمون احترام گذاشت و سخت گیری های قشنگش هم دوست داشتنی بود ...پدری که دلش نمی خواست گوهرای قشمگش دست نااهلش بیفته...توی تنهایی بعد از رفتن پدر و اتفاقای بعدش خیلی بهم سخت گذشت و هنوزم نمی تونم باور کنم نزدیک سه ماهه تنهامون گذاشته... 


 

سونو هم رفتم و کوچولوی ما دختر بود یه وبلاگ می خوام توی بلاگفا براش درست کنم اسم وبلاگ اینجا رو هم میخوام عوض کنم...وقالبش رو...نمی خوام اینجا خیلی مربوط به کوچولوم باشه...راستش دختر بودن کوچولوی ما هم جریانات غم انگیزی داشت که نوشتنش فقط روحم رو دوباره آزار  می ده... 

پ.ن:میشه راهنمایی کنین دقیقا برای تولد بچه چه وسایلی نیاز هست که بخریم؟!

وقتی تو نیستی....

هیچ چی بدتر از درد تنهایی و بی کسی و بی همدمی و بی همراهی نیست....هیچی بدتر از این نیست که با تموم سلول های بدنت تنهایی و نفهمیده شدن رو درک کنی.... 

 

 

 

 

هر چه بیشتر می گذره درد نبودنت بیشتر تو سینه م چنگ می زنه من و این همه ضربه پشت سر هم؟؟؟ تو همونی نبودی که درد کشیدن و غصه خوردن من رو نمی تونیستی تحمل کنی؟بعد از تو هنوز هم نمی دونم باید چکار کنم.... 

 

 

 

 

 من از این دنیا خسته م ... من حتی از خدا هم خسته م ... کاش باز هم امیدی به دیدنت داشتم پدر

ناجی شکسته بالم

 به نام مقدس پدر...

 

 

در انتظار تصویر تو  

تا چند تا چند 

این دفتر خالی ورق خواهد خورد 

 . 

بهار می آید و تو نیستی 

    بهار می آید و تو نیستی 

      بهار می آید و تو نیستی  

            بهار می آبد و تو نیستی  

                    بهار می آید و تو نیستی 

 

تو دیگه تو هیچ کدوم از بهارای من نیستی ...کاش می شد بنویسم کاش می شد عمق رنجی که از نبودنت می برم رو به تصویر بکشم...کاش می شد نبودنت رو باور کنم...این انتظار بی پایان منو آخر می کشه...کاش تموم عمر باقی مونده من فدای یه نفس دیگه تو میشد...کاش لااقل تا اومدنم از خدا مهلت می گرفتی ...کاش حالا که تصمیم بر رفتن بود آخرین بار می دیدمت و صدات رو می شنیدم...باور کن ناجی شکسته بالم باور کن من هم شکستم...باور کن زندگی بی تو دیدن جای خالیت نشنیدن صدات ندیدن چشمات از عذاب خدا تو آخرتش هم سخت تره...کاش مرگ کمی دیرتر می اومد...کاش بیشتر بودی...کاش پدر خدا کمی دلش نرم تر بود.....دلم برات تنگ شده...گریه هامو روی شونه کی ببرم؟ 

 

بارالها گاهی دردهای تو آزمایشهای تو مصیبت هایی که م یفرستی خیلی خیلی خیلی خارج از تحمل ما آدمهای بیچاره و بی نواست...دوری از کسی که همه عمر همه زندگیم بوده خیلی خیلی خیلی طاقت فرسات..پدرم رو تنهایی آزار می داد و حالا تنهاتر شده...من نمی تونم بقیه عمرم رو بدون بودنش بدون نگاههای منتظرش بدون صداش بدون تلفن هاش سر کنم...من غیر از اون هیچکس رو نداشتم....

خستگی

راستش این روزا مینی مال شدم یعنی حوصله زیاد نوشتن رو ندارم البته مقدار فراوانی ازش بر می گرده به ویارهای بد بارداری که حسابی کلافه م کرده ...دلم برای یه دل سیر نوشتن تنگ شده اما مجال پیدا نمی کنم...