زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

۶کیلو و ۷۰۰گرم

واکسن دخترک رو زدیم...قد و وزن و قطره مولتی و..... 

همونطوری که پیش بینی شده بود دخترک تنها اندکی بعد از واکسن گریه کرد و بعد که بغلش کردم و بوسیدمش گریه ش قطع شد و حتی بهیارای شبکه بهداشت خنده شون گرفته بود و باورشون نمی شد دخترکم اینقدر آروم باشه...دخترکم فعلا که فقط برای دور شدن من از خودش گریه کرده .... 

امروز می رم دکتر و میرم کاشی و سرامیک ببینم و انتخاب کنم...

در جستجوی زمان

همه برنامه م این بود که برای شب یلدا بنویسم و نوشته م رو دقیقا لحظه اتصال پائیز به زمستان بذارم لحظه 00:00:00 ولی دخترک بیدار بود و بهم یادآوری کرد باید یادم باشه از این به بعد درصد بالایی از تصمیم هام به جناب ایشون و خواب و بیداریش بستگی داره...سالها به این فکر می کردم که اون لحظه اضافه این شب کجاست چی محسوب می شه نه جزء پائیزه و نه جزء زمستان پس چیه کجای زمان به حساب میاد...هنوزم نتونستم جوابی براش پیدا کنم...

یه سر به بهونه شارژری که خونه مامان جا گذاشته بودم رفتم و سری بهشون زدم به یاد همه شب یلداهای گذشته...انارای دون کرده با چند پر نارنگی و گل پر و نمک ... آجیلای خوشمزه که بابا از بهترین شیرینی فروشی شهر می گرفت...هندونه هایی که همیشه خدا وسطش سفید بود و ما کلی می خندیدیم...چقدر دلم میخواد یه روز یکی محکم بزنه تو گوشم و ا زخواب بیدار شم  ببینم همه اون چیزایی که نزدیک یه ساله اتفاق افتاده(غیر از تولد دخترک) فقط یه کابوس تلخ بوده...چقدر دلم می خواست بابایی اولین نوه ش دخترک من رو می دید...چقدر طفلک دلش نوه می خواست.هنوز یه سال ا زعروسی ما نگذشته بود که از مامان سراغ بارداری منو گرفته بود...و آخرش هم نفهمید که نوه تو راه داره و رفت...

همسری خسته از کار این چند روزه که به خاطر آزاد شدن برداشت از یارانه ها تا شب سر کار بود گرفت خوابید و من در حالیکه دخترک تو بغلم بود برنامه رادیو 7 رو می دیدم از شبکه آموزش امشب هم کلی مهمون داشتن و برنامه های آرام بخش.چقدر این آرامش آخر شب این ترانه های آروم و گاهی قدیمی و خاطره انگیز دل آدمو آروم می کنه و آماده برای یه خواب راحت...11 شب شبکه آموزش منصور ضابطیان...چیزی که بیشتر از همه برام خاطره انگیز بود شنیدن ترانه جان عاشق بهرام حصیری بود چقدر دوستش داشتم  و چقدر دلم می خواست دوباره بشنومش...تو این جان عاشق به من داده ای * دلی چون شقایق به من داده ای...

دخترکم منو ببخش لالایی کودکانه نمی دونم که برات بخونم اما خوب می دونم و می بینم که تو از شنیدن ترانه های مورد علاقه مادر چقدر آرامش می گیری و دَدَ ، اَاَ گفتن هات رنگ کشدار و آهنگین می گیره و با لبخند شیر آهر شبت رو می خوری و می خوابی... اینجا می نویسم که یادم نره لالایی شبهای تو این ترانه های پائینی بودن:

شد خزان گلشن آشنایی...

شبی که آوای نی تو شنیدم...

گل سنگم گل سنگم چی بگم از دل تنگم...

گل گلدون من شکسته در باد...

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد...

آدما از آدما زود سیر می شن...

و...و...و...