تو جون عزیزاتون تو رو به هر چی و هر کی می پرستین دیگه از سانسور تو آمریکا نگین نگین دیگه اههههههههههههههه
من واقعا و به شدت احساس نفهم بودن بهم دست داده(دور از جون شما البته) عزیزان من ماها بچه های دو ساله نیستیم که دست نزن و جیزه و اینا در موردمون جواب بده به قرآن خسته شدم بس که تو هفته 3روزش ی. ا . ه. و . م ...ی ...ل فولتره خخخخخخخخخخخخخخخخسسسسسسسسسته شدیم
تنها چیزی که تو روزای گذشته خوشحالم کرد خیلی و روحیه م رو کلی عوض کرد برد پرسپولیس بود درسته که مدتی ازش گذشته اما من هنوز اون ۱۰ دقیقه و هیجانش رو فکر نکنم حالا حالاها یادم بره ...
دخترک دیروز اولین جمله ۴ کلمه ای اش رو با گفتن نوشابه بده مامان جون تقدیم مامانیش کرد....راست میگن مادرا به عشق بچه هاشون زنده ن....مادر ایرانی فقط به عشق بچه ش رو پاست و مقاومت میکنه
دلم امروز مثل سیر و سرکه می جوشه شدم مثل همون روز و همون ساعتی که حتی توی آغوش همسری بودم و بازم می لرزیدم چقدر خوب یادمه بهش گفتم سردمه خیلی سردمه چیکار کنم و با بی حوصلگی رفتم پاهامو چسبوندم به بخاری و درست همون لحظه بود که پسر دایی م زنگ زد خونه مون وقتی گوشی رو برداشتم و صداشو شنیدم باورم نمی شد اون باشه چون شماره ما رو نداشت که... وقتی هم گفت گوشی رو بده مهندس ته ته ته دلم یه جوری خالی شد انگار تا حالا کسی از اقوام ما با مهندس کاری نداشته دلم گواهی خیلی خیلی بد می داد......
هنوزم نفهمیدم چرا فقط غش کردم چرا نمردم جونم به جونش بسته بود بعد از رفتنش دیگه وقتی می گن یکی مرد فقط سرمو تکون می دم و می گم خدا رحمتش کنه دیگه حتی اشکمم در نمیاد....
پدر دخترکم به عکس توی کیفم میگه بابا ولی وقتی نمی بینه تو رو یادش می ره و چند وقتیه می گه عمو...به تو می گه عمو اگه بودی حالا اسم تو رو هم مثل همه اسمایی که صدا می زنهه صدا می زد و خودشو تو بغلت لوس میکرد و منم البته...........
حیف از تو پدر ...حیف مامان حیف ما....
مدت طولانی هست که ننوشتم و به خاطر خیلی از مسایل نتونستم بنویسم راستش خیلی دست و دلم به نوشتن نمی ره کارا خیلی زیادن دخترک هم روز به روز به بیشتر به مراقبت نیاز داره و اصلا نمیشه سرشو شیره مالید و کاری کرد
دوست عزیزی که به اسم لیل کامنت نوشتی من راستش نمی تونم مطمین باشم کدوم یک از دوستان هستی اینجا باید حتما کامنتا رو من تایید کنم لطفا خودت رو کامل معرفی کن
یکی از مزیتهای اینترنت دیدن و خوندن درباره آدمهاییه که سرنوشتشون برای خودت هم عجیبه آدمهایی که اونور دنیا رو آوردن به کارایی که بعضی از ما اینجا داریمازش فرار می کنیم قصدم توهین یا بی ادبی به کسی یا عقیده ای نیست ولی راستش رو بخواید در کل به آدمایی که خودشون راهشون رو انتخاب می کنن غبطه می خورم چندین سال ژیش توی دوره دانشجویی یادمه توی room اسلام چند تا عرب و آمریکایی با هم حرف می زدن و یکی از آمریکاییها مسلمان شده بود یه دختر 19 ساله و طوری دفاع می کرد انگار با تموم وجودش اونو درک می کنه آخر مکالمه شون یکی دیگه از آمریکاییها با طعنه بهش گفت حالا که خیلی راضی هستی و دلت اسلام میخواد پاشو گم شو از آمریکا بیرون برو ایران....و اونم جواب داد با کمال میل حاضره اما چون فارسی بلد نیست و آشنایی هم نداره نمی دونه اونجا چکار کنه .... گذشت تا اینکه چند وقت پیش با معرفی یه دوست انگلیسی با یه سایت آشنا شدم تقریبا مثل فیس.........*** بوک و خب اینجا هم نمونه های زیادی دیدم..یکی اش سلما که 17 ساله ست...بهتره نوشته خودش رو در جواب اینکه پرسیدم چطور اسلام رو انتخاب کرده بخونید