زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

گوید که آن هوش گران برتر ز هوش دیگران

هر چند به لطف موبایل دیگه از اون صدای اعصاب خورد کن ساعت کوچیک رومیزی که هنوزم و همیشه منو یاد شبای درس خوندن و بیدار موندن می اندازه خبری نیست و هر چند موبایل را برای ۴و ۱۰ دقیقه کوک کرده ام و تا ۱ شب مواظب بوده ام بهترین زرشک پلو با مرغی که بلد بوده ام رو بپزم با وسواسی که البته از من بسیار بعیده اما نیم ساعت به نیم ساعت مثل ...( راستی چه موجودی از شدت هول شدن اینطوری می شه ؟ من که یادم نیومد چیزی ) بیدار می شم و یه نگاه به صفحه موبایل می کنم و بالاخره هم ساعت ۴ بیدار می شوم در سکوت غذاها رو گرم می کنم و چایی دم می کنم و مطمئن می شم به خاطر شیر خوردن دخترک مواد مغذی توی سفره باشه... همسری رو بیدار می کنم سحری می خوریم وضو می گیرم قرآن را می آورم می گذارم کنار دستم و بغضم می شکنه انگار بعد از مدتها گمشده ام رو پیدا کرده باشم می گیرمش توی بغلم و به سینه م تنگ فشارش می دم و هوا پر می شه از یه عطر خیلی خاص ... گریه می کنم و سبک می شم گریه می کنم و سبکتر می شم سبک و سبک و راحت و نفسی از سر آسودگی می کشم و به این فکر می کنم که اگر خدا را از زندگیم حذف کنم چقدر بیچاره می شوم ... ۳ روز را روزه می گیرم و می توانم و به دخترک هم هیچ آسیبی نمی رسه ... خدایا تو همیشه هستی کمکم کن همیشه بودنت رو درک کنم که با همه بدی هایی که دارم می دونم و مطمئنم هیچ چی توی دنیا به اندازه بودن تو آرومم نمی کنه .. مرسی که راهم دادی به مهمونیت


اینجا رو ببینین لوگو های مختلف گوگل در مناسبتهای مختلف ملی کشورهای مختلف قشنگه
 

راستش امشب که برای تایید نظرات اومدم نوشته یه دوست قدیمی منو سخت تکون داد مریم عزیزم پدرها آرامش دخترها هستند و بعد از نبودنشان دنیا دیگر آنطور که قبلا بوده نمی شود پدرها همه چیز دخترها هستند و دخترهایی که همه چیزشان را می سپارند به خاک کلی باید بگذرد تا دوباره ساخته شوند... 

مریمم تسلیت منو بپذیر و آنطور که می خواهی سوگواری کن هر طور که دلت می خواهد وقت برای صبور بودن خیلی زیاد است اینرا فراموش نکن 

دوستان عزیزی که خواننده من هستید فاتحه ای نثار روح پدر دوست خوب من مریم که استارت  ورود من به دنیای وبلاگ نویسی از طرف او زده شد و همیشه یه دوست خوب بوده برام بفرستید  

خداوندا همه رفتگان را ببخش و بیامرز

ای دی اس ال برقرار شد و من تازه دارم می فهمم اینترنت یعنی چی خدا کنه روزی برسه که توی کشور ما هم سرعت اینترنت د رخد آبرومندانه ای برای همه به وجود بیاد... 

دخترک خوابیده و الان بزرگترین نگرانی من اینه که چرا به جز دو تا دندونی که ۴ ماه پیش درآورده دیگه تا حالا دندون در نیاورده با وجودی که مصرف لبنیات و مواد کلسیم دارش هم مناسبه . 

کماکان زندگی عادیه و بدون هیچ اتفاق عجیب ناراحت کننده یا خوشحال کننده ای می گذره پسر دایی م که می خواستیم با دایی اینا دعوتشون کنیم خونه مون بچه دار شدن یه دختر و گفتن اسمش رو می گذارن دیانا... 

هنوز نرفتیم دیدنش چون گویا کمی مشکل زردی داشته و بیمارستانه ... راستش من به خاطر تجربه ای که داشتم می گم نقش تغذیه در زمان بارداری بسیار مهمه برای سلامتی مادر و بچه... 

من خیلی رعایت م یکردم نکات تغذیه ای رو بیشتر مواد غذایی رو بخار پز می کردم و ماهی و میوه خیلی می خوردم ... خدا رو شکر دخترک اصلا مشکل خاصی نداشته تا حالا ... 

برادر همسری هم اومد و برای ترم تابستانی برگشت تهران یه روز هم دعوتشون کردیم و با هم رفتیم بیرون برای شام خوش گذشت یه روز هم که خودش تنها نهار اومد خونه مون 

عروسی دختر عمه م هم بود که برادرش نیومد تو عروسیش گفته بود مرخصی ندارم و این حرفا اما آخه برادر بزرگ بود و قبلا هم برای هر مراسمی می اومد و اینا هم پدرشون فوت شده خلاصه خیلی کسل بودن همه شون اما عروسی مرتب و منظمی بود . 

ر.ز بعد که جمعه باشه عروسی دختر عموزاده همسری بود... می گفتن دختره از اون هر جایی هاش بوده نمی دونم راست و دروغش رو اما خب عروسی مختلط شد و یه عالمه پسر و دختر و زن و مرد ریختن اون وسط دختره هم از اول تا آخرش وسط مجلس بود و می رقصید همه هم پچ پچ می کردن و تازه آخرای مراسم فهمیدم همه اونایی که اون وسط می رقصیدن یه زمانی با دختره ریختن رو هم و بیشتر دلم برای داماد بینوا که اون وسط قر می داد کنار دوست پسرای زنش سوخت... خلاصه عروسی مختلط شد و من بینوا که بعد ا زمدتها برای اولین بار حسابی به خودم رسیده بودم هی مجبور بودم رو بگیرم و با انواع و اقسام حرکات آکروباتیک مواظب دست و پا و مو و... باشم دخترک هم که خواب بود خونه مامان جا گذاشتمش...