زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

۷۵

درست است که رنج روح را جلا می دهد اما زندگی را از آدمی می گیرد.  غار آبی/فریدون تنکابنی 


 شاید اینهمه توقف در گذشته خوب نباشه(که نیست) و شاید علائمی که داره ازم دیده می شه نشونه افسردگی باشه (که هست) و شاید مراجعه به روانشناس یا روانپزشک نشونه دیوونگی نباشه(که نیست) عزیزم...من دارم رسما  از دست می رم و تو دلت می خواد کمک کنی اما هی بد و بدتر می شم....گاهی واقعا هیچ کاری از دست اطرافیان بر نمیاد قبول کن همونطور که برای سرما خوردگی می ریم دکتر وروح آدم رو اگه بها ندیم بدتر می شه گفتن اینکه خانواده ما به هر دلیلی مشکل دارن نه تنها منو خوب نمی کنه بلکه بیشتر از هم دور می شیم... 

تو همیشه منو به جرم گناه دیگران و یا پیش داوری غلط خودت محاکمه می کنی و من دارم خسته می شم واقعا دارم خسته میشم... 

درست روز مراسم سال بابا ... هر چند که حق با تو باشه و درست بگی هر چند من از خانواده پدری که تو یک سال گذشته هیچ احوالی از ما نگرفتن و حتی بدترین حرفا رو پشت سر مادرم گفتن هیچ هیچ انتظاری نداشته و ندارم و از نظر من وجود خارجی ندارن اما تو با کاری که کردی نشون دادی پاش بیفته عین خود خود اونایی... 

هر چقدر هم توضیح بدی و من قبول داشته باشم تو درست می گی و این گنده دماغ های بی شعور از خود راضی باشن باز هم تو باید تا تموم شدن مراسم صبر می کردی و بعد نه با دعوا و داد و بیداد بلکه مثل یه آدم باشعور و فهمیده جریان رو برای من و خانواده م تعریف می کردی... 

می دونم که یا تا هستیم باید همینطور باشیم و من مدام از برداشتهای تو بترسم و بلرزم و آرامش نداشته باشم یا از یه جایی باید یه قیچی بزرگ بگیرم دستم و از وسط این رابطه رو نصف کنم...همیشه همه جا از من تعریف می کنی از اینکه همسر تو و مادر دخترت هستم بهم افتخار می کنی اما تنها که می شویم تحقیر و توهین... 

بهت اطمینان می دم دست روی هر دختری می گذاشتی بهت نه نمی گفت اما تضمین می کنم هیچ کدوم از دخترایی که قرار بوده بری خواستگاریشون به اندازه من باهات تا نمی کردن ... من قبول دارم توی این مدت تو هم خیلی صبور بودی اما عواملی که تو رو اذیت می کردن یا می کنن من و خانواده م نبودیم... 

یه دکتری پیدا کردم باید حتما برم مشاوره چون زندگی و افسار اون داره از دستم در می ره...


دیشب خونه خواهر همسری مهمون بودیم در واقع مرغ ا زما و کباب از شوهر اون بود که کباب رو خوش مزه درست می کنه... کلاً من با این خواهر همسری خیلی راحتم  شاید به خاطر رابطه خیلی خوب خودش و همسرش باشه که بعد از 25 سال زندگی مشترک هنوز هم عاشقانه با هم رفتار می کنن ... 

این چیزا زورکی نمی شه تو وجود آدمه حالا بیا هزار ساعت نصیحت کن یکی که اینطوری نیست...درست شدنی نیست که ... وقتی ذات آدم با وجدان و خوب و آروم باشه و اساس وجودش احترام به همسرش باشه هیچ وقت حاضر نمی شه باهاش بی احترامی یا بد رفتاری بکنه حالا حتی اگه خطایی هم مرتکب بشه...


به زودی میام و به همه سر می زنم بابت کم کاری هم معذرت می خوام دخترک داره بزرگ می شه و وقتی بیداره تموم وقتم رو با بازی و غذا خوردن و ... می گیره خواب هم که هست کار خونه و درس و ... 

می خوام ارشد آزاد حسابداری شرکت کنم بلکه به یه نتیجه ای تو زندگی برسم بعدها هم بقیه علایق رو دنبال کنم فعلا اولویت با ادامه تحصیل در رشته ای هست که بازار کار داشته باشه

نظرات 6 + ارسال نظر
گیتور سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ب.ظ http://gator.blogfa.com

سرت شلوغ باد!
جدی گفتم بی کاری آدم و می سوزونه...

جوهر سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ب.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام
به نظر بنده اولویت با درسی است که دوستش داشته باشی. اگر رشته ای بازارکار خوبی هم داشته باشد، اما علاقه نداشته باشی، تمام روح وجسمت را داغون می کند. اما اگر رشته ای که دوست داری بخونی؟، بعدا می توانی بعد می نوانی مدرس یا پژوهشگر، در این رشته بشوی واین خیلی بهتر است...

رها چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:38 ب.ظ http://raha27.blogsky.com

عزیزم امیدوارم مشکلاتتون حل بشه... آفرین به ارادت که میخای ادامه تحصیل بدی خیییلی خوبه برات آرزوی موفقیت میکنم....
راجع به رنگ کابینتتم:
چون کرم انتخاب کردی همه ی رنگا بهش میاد چون کرم رنگ خنثی به حساب میاد... اگه خونه ی شاد میپسندی از رنگای جدیدی که اومده استفاده کن مث سبزای تند یاسرخابی و اگه دوست داری آشپزخونت سنگین باشه قهوه ای کن که کرم قهوه ای نمای قشنگی باهم داره...

پرسپولیسی چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ http://haftominrooz.persianblog.ir/

مشاور کلا چیز خوبیه ...
چقدر ایده الن که هنوز بعد از 25 سال عاشقانه با هم رفتار می کنن چیزی که کمتر می بینیم

مامان امیرسام شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ http://manvaninigooloo.persianblog.ir/

عزیزم باور میکنی تمام این چند روز اخیر به یادت بودم..
و برای دل مهربونت صبر خواستم ، برای تحمل نبود پدر؟ برای حل این قضایا ، برای اینکه بشینی و ببینی چجوری میشه این افسارو دوباره دستت بگیری..
میدونم که میتونی ، اینی که اینجا ازش خوندم توانایی بالایی داره ،سعی کن خودتو پیدا کنی دوباره... فکر میکنم اول از همه چیز خودتو گم کردی...

یاسمن یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:43 ب.ظ http://yasaman1387.blogfa.com/

دلیلش رو نفهمیدم چرا به وقت تنهایی توهین و... اما امیدوارم روال زندگیت به حالت خوب برگرده و بشه اون چیزی که می خوای شاید سخت باشه اما غیرممکن نیست . بهترین برای تو
ددین آدمهایی که هنوز با گذر زمان چیزی از مهرشون کم نشده فوق العاده است .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد