1-عکس های توی دوربین را به مامان و خواهرها نشان می دادم توی دستش یکی از این آویز های بالای گهواره که خودش انتخاب کرده بود هست مامان میگه :اااااا اینو بزرگش کن این چیه
دخترک: "مال داداشمه" مثل داداش سارینا که فیل بود من اسب کوچولوهای مهربون خریدم واسه ش
خواهرم : کی به دنیا میاد؟
دخترک : دو ماه دیگه
2- توی ماشین نشستیم از دیدن علم ها و پرچم های عزاداری ذوق زده شده می گه وااااااااای مامان از اینا نگاه کن
میگم :اینا چیه؟
میگه مال یا حسین غریب مادره
باباش میگه زنجیرت رو پیدا کن یادته پارسال رفتیم سینه زنی
میگه پیداش کردم آررررررررره یادش به خیر تو یادته ؟
3- میگه: مامان
میگم : جانم دخترکم
میگه :من الان سه سال و چند ماهمه
میگم :سه سال و دو ماه
میگه : داداشم دو ماه دیگه به دنیا میاد؟
میگم :آره فدات بشم
میگه :اون وقت من می شم سه سال و ... با انگشت هاش عدد 4 رو نشونم می ده و ادامه می ده اینقدر ماهم میشه؟
الهی
خدا حفظش کنه
داداش جونش هم حفظ کنه
ممنون