زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

ما

یادش به خیرها و افسوس های متولدین نیمه اول دهه 60 آنقدر بین همه مشترک است که گاهی جمله های دیگران انگار جمله های خود ما هستند. گاهی با خودم فکر میکنم حاصل عقده های بی پایانی هستیم که به خاطرش آنها را با هم به اشتراک می گذاریم تا با پیدا کردن آدم هایی از جنس خودمان به خود دلداری دهیم که ما تنها نبوده ایم ... و بعد هی به هم بگویم یادش به خیر اما کیست که نداند ته دلمان هیچ وقت یاد روزهای ترکه و خط کش و خودکار لای انگشتان و ده مرتبه از روی فلان درس نوشتن و بگو فردا پدرت بیاد را خوش نمی داریم... شاید حتی گاهی حسودی مان هم می شود مایی که بدترین حر فها را به خاطر یک بار پوشیدن جوراب سفید شنیده ایم ...مایی که پدرمان باید برای اینکه ما فراموش کرده ایم پای برگه 20 ریاضی را امضا کنیم به مدرسه می آمد ....مایی که نماد برهنگی فرهنگی مان پوشیدن شلوار کتان کبریتی بود...
درستش همین است ما به این مدرسه هایی که الان بچه هایمان می روند حسودی می کنیم به اینکه تکلیفی در خانه ندارند و ما مجبور بودیم از 0 تا 1000 را برای یک نوبت بنویسیم و آخر شب از درد انگشتان کوچکمان خوابمان نبرد .... ما به همه چیزهایی که نداشتیم اینها دارند حسودی می کنیم...

نمی دانم زمان ما که بچگی مان هم توی استرس بمباران و جنگ و دور بودن پدر گذشت این روانشناس های تربیتی کودک چه غلطی می کردند ، کجا بودند...

پ.ن: لطفا می شه راهنمایی کنین اگه یه پست از ف . ب را بخواهم اینجا لینک بدهم چه باید بکنم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد