-
زندگی می گوید اما باید زیست
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1394 12:34
انگار سالهاست خوابیده ام ... زندگی با ماجراهای فراوانش، ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج و در هم باف ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛ چیست اما ساده تر از این، که در باطن تار و پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟ من بگویم، یا تو می گویی هیچ جز این نیست؟» تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش. «ماجراها» گوید، اما نقش هر کس...
-
طلسم می شکند
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1393 12:33
بعد از مدتها دوباره برای نوشتن آمدم بماند که چقدر حرف ماند توی دلم که نزدم و بماند همه این چند ماهه دلم برای نوشتن تنگ شده خیلی زیاد آنقدر که توی این لحظه فقط دلم میخواست بنویسم پسرک ما هم به دنیا آمد و الان 4 ماه دو هفته شه خیلی سخت بود و هنوزم هست گذر از این روزها با دو بچه کم سن و سال و حس ناآشنایی که در وجود...
-
کالبد شکافی
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 11:19
بالاخره یک اتفاقی افتاد که یه تکون بده به بقیه درباره علت های این همه بد دهنی و فحاشی و تحقیر که مدتهاست بین فرهنگ ایرانی ها اومده حداقل فکر بکنه.... من نه اینهایی که دم از تمدن چند هزار ساله می زنن رو باور دارم نه اینایی که می رن تو پیج آدمای معروف هر چی از دهنشون در میاد می گن رو می فهمم وقتی نگاه می کنم می بینم فقط...
-
جملات قصار
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 11:56
1-عکس های توی دوربین را به مامان و خواهرها نشان می دادم توی دستش یکی از این آویز های بالای گهواره که خودش انتخاب کرده بود هست مامان میگه :اااااا اینو بزرگش کن این چیه دخترک: "مال داداشمه" مثل داداش سارینا که فیل بود من اسب کوچولوهای مهربون خریدم واسه ش خواهرم : کی به دنیا میاد؟ دخترک : دو ماه دیگه 2- توی...
-
در پای تو پیچید ساقه نیلوفر من
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 09:12
تا سال 86 آبان فقط مصادف با تولد مرحوم پدر بود اما درست همان سال دو مناسبت دیگر به آن اضافه شد 6 آبان ازدواج 7 آبان تولد پدر( که آن وقت ها هنوز می توانستم توی چشمهایش غرق شوم) 8 آبان فوت مرحوم قیصر امین پور همین می شود که توی این چند روز به ویژه از سال 89 که دیگر پدر برای تولدش کنار ما نبود دست و بالم به هیچ نوشتنی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 13:01
یکی از سرگرمی هایی که دخترک با یه توضیح مختصر یاد گرفت حل کردن یه ماز هست از مقدماتی شروع کردیم هفته ای یه دونه این دفعه یه ماز به نظر خودم پیچیده براش پرینت گرفتم که کمی بیشتر مشغول بشه و روال هم این بود که چند تا مداد رنگی می گذاشتم براش اگه مسیر رو اشتباه می کرد دوباره با یه رنگ دیگه شروع کنه این ماز رو خودم چشمی...
-
پرستار کوچولو
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 10:38
- چرا چشمات خوشحال نیست دخترم؟ - چون نگرانتم...دلمم برات می سوزه... -چرا خانوووم؟ - خب پشتت درد میکنه...تو بخواب مامان من مواظبت هستم... داشتم به همسری میگفتم یه کم کمرم درد میکنه که دخترک اومده تو بغلم و مکالمه بالا پیش اومد...
-
جرجیس پیغمبر
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1392 11:45
والله اطلاع دقیقی در دست نیست که دقیقا این جرجیس پیامبر بین اون همه پیامبری که خدا برای هدایت این آدم های دست ساز خودش فرستاده بوده یا خیر اگر بوده چه خصوصیات اخلاقی داشته که شخصا فکر میکنم از همه پیامبران صاحب کتاب هم معرف تر شده اند... بگذریم ... در دربه دری دنبال استاد راهنما برای گرایش کمومتریکس گشتن سر از دفتر...
-
چه کنم های مادرانه
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 09:05
امروز مثل خانم های خانه دار هوس کرده ام همین اول صبحی چایی دم کنم و کمی به خودم برسم دیشب چند بار از خشکی گلو بیدار شدم و الان به جای شیر سرد هوس چای گرم کردم... دخترک سرما خورده و من هی مراقبم که خودم سرما نخورم چون وقتش رو ندارم... دیشب توی بیدار شدن هام به صدای نفس های منظمش که گوش می کردم دیدم گرفتگی بینی اش خوب...
-
کمی مرتب سازی
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 17:06
مدت هاست قسمت لینک های من با وجود وبلاگ های ثابتی که میخونم خالی هستند الان که دخترک دم در خانه روی فرش کوچکی نشسته و با دوستهایش بازی می کند بهتر دیدم سر و سامانی بدهم به اینجا ... از طرفی ذهنم درگیر این است که چرا همسرم عادت کرده بعد از اینکه کاری انجام داد مرا هم در جریان بگذارد و به این صورت جلوی مخالفت احتمالی من...
-
ما
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 08:55
یادش به خیرها و افسوس های متولدین نیمه اول دهه 60 آنقدر بین همه مشترک است که گاهی جمله های دیگران انگار جمله های خود ما هستند. گاهی با خودم فکر میکنم حاصل عقده های بی پایانی هستیم که به خاطرش آنها را با هم به اشتراک می گذاریم تا با پیدا کردن آدم هایی از جنس خودمان به خود دلداری دهیم که ما تنها نبوده ایم ... و بعد هی...
-
لطفا بگذارید نفس بکشم
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 12:53
پارسال همین وقت ها که برای ثبت نام به تهران رفته بودم و در به در دنبال انتقالی گرفتن بودم از یک کتاب فروشی دور میدان انقلاب برایش بی بی انیشتین خریدم . نه برای اینکه در دو سالگی نابغه شود نه؛ اولش همه شان را خودم دیدم بیشتر حس کنجکاوی بعد دیدم عروسک های جالبی دارد و ممکن است خوشش بیاید برایش گذاشتم و او هم از حیوانات...
-
دستهایم برای تو
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 11:23
دخترک سه ساله شد 29 مرداد 92 ساعت 4 و 10 دقیقه عصر یه مهمونی کوچولو گرفتیم و انصافا همه برای سفید برفی سنگ تمام گذاشتند. خود دخترک هم درست مثل پرنسس های با وقار چنان رفتار میکرد که تا چند روز بعدش هر کی زنگ می زد هی می گفت "یادت نره براش اسپند دود کنی ها" خب به خاطر مشغله بابایی و کمبود وقت هنوز آتلیه...
-
همه انگور
جمعه 28 تیرماه سال 1392 01:38
- مامان پاشو ببرمت حموم هوا گرمه امروز عرق کردی کثیف شدی - نمی خوام - ا مامان چرا آخه داری می شی مثل حسنی ها - خب آب و کف می ره تو چشمام دوست ندارم.... یعنی ناخنام درازه؟ - نه مامان اونا رو که بابا دیروز کوتاه کرده برات....موی بلند روی سیاه واه واه واه توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد...
-
من و لغت نامه جدیدم
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 00:00
میگوید اَه میگویم تو اصلا می دونی اَه یعنی چی که دقیقه به دقیقه میگی؟ میگه " اَه یعنی یه نی نی مامان یا باباش یا یکی ناراحتش کرده اونم اخم کرده ... " بعد انگار یک مسئله واضح را برای یک دانشجوی خنگ باز کند میگوید " مامان مثل واقعاً که است" میگوید مامان بابا پیرمرده؟ واژه پیرمرد را از یک بلوتوث یاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 تیرماه سال 1392 11:38
از آخرین باری که توی وبلاگ نوشتم تا حالا می بینم که قالب میزکار بلاگ اسکای هم عوض شده و همین که من الان فهمیدم نشون می ده چقدر به روزم .... اول اینکه به طرز خیلی باور نکردنی از جایی که انتظار نداشتم خبری از سعید به دستم رسید و اینکه داره فوق دکترا میخونه و ازدواج کرده و من از اینکه دیدم پیش بینی ام در مورد 31 سالگیش...
-
گذر عمر
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 11:27
دخترک رو پشت من نشسته و من ماشینش شده ام (همزمان تو ذهنم به این فکر میکنم که دیگر دوره خر شدن پدر و مادر ها هم گذشته) گوشی موبایلم را بر می دارد و آهنگی که همه ش از حفظ است را می گذارد که توی این مسافرت به خودش و عروسک هاش خوش بگذرد. با صدای آرام ادای حرکت ماشین را در می آورد . به شکم دراز کشیده ام و دارم درباره میکرو...
-
بوی عیدی
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 18:08
سلام سال نو همه مبارک
-
ایمیلی که حرف دل هیچی نفهم این روزهای من است
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 12:16
دختران بعد از انقلاب : به دنیا که قدم گذاشتیم جنگ بود پدر ها در جبهه ها با مرگ می جنگیدند مادر ها در خانه ها با زندگی گوش های ما نت های آژیر خطر را خوب میشناخت و ما با همین موسیقی توی کوچه ها لی لی می رقصیدیم مادرانمان جای ایستادن پای آینه در صف های گوشت و برنج کوپنی می ایستادند و آغوششان جای عطرهای فرانسوی بوی غذای...
-
هدیه های شاد کننده
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 11:11
نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی ...همه باهاش رفیق بودن تنها نبود رو سه پایه نشسته نبود ! تو سایه این جدیدترین ورژن حسنی هست که" روشم سیاه نیست و موهاشم کمی بلنده و ناخن هاشم دراز نیست تازه"... این ها رو دخترک 2 سال و 5 ماهه من ساخته و من با چشمای از حدقه دراومده فقط "نگاه میکنم" دخترکی که همه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 12:48
میگوید calculate the slope of the titration curve.... اولش همه از دیدن سوال وا می روند چون که متن به انگلیسی هست من اما توی دلم دارم به این فکر میکنم که شیب چه معادله ای رو به دست بیارم ما که برای اسید ضعیف 6 تا رابطه قبل و بعد و وسط تیتراسیون داریم...بعد از دو هفته هنوز به نتیجه نرسیدم و از بسیج عمومی و کشوری...
-
حالم عوض می شه
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 09:18
همین الان حس میکنم با خواندن یه ایمیل اونقدر انرژی مثبت بهم وارد شده که بعد از مدتها می تونم بنویسم و دلم میخواد اینجا رو یه سرک بکشم ... لازم به گفتن نیست که چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده بود و لازم به گفتن نیست چقدر درسها سرگرمم کرده اند بله سرگرم دوباره سرم گرم شده با سر و کله زدن با دنیای دوست داشتنی شیمی دنیایی که...
-
سلام شیمی ، سلام درس ، سلام دانشگاه
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 09:25
با ناباوری به درصدهای کارنامه دانشگاه آزاد نگاه میکنم و یادم میاد روزی را که بی حوصله با پاهایم روی موزاییک های کلاسی درس دانشکده علوم پایه ضرب گرفته بودم تا کی بهمون وقت می دن بیایم بیرون و همون وقت هم توی دلم خودمو نفرین میکردم این همه راه اومدی تهران که گند بزنی به همه چی ... وقتی نتایج دانشگاه ملی اعلام شد و شیمی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 08:02
مامان ...دوست دارم اینقدر زیاد....و دستهاش رو به پهنای شونه هاش باز میکنه و این مکالمه عاشقانه مال ساعت 7 و 49 دقیقه صبح روزیه که شبش از 2 هر دومون به علت سرماخوردگی دخترک بیدار بودیم.... دخترک رو همون روزا که گفتم از پوشک گرفتم و خدا رو شکر مثل بقیه کارای مربوط بهش خیلی زودتر از حد تصورم عادت کرد و دیشب در حالیکه از...
-
یک زندگی آرام
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 10:35
شنگول خوبی...آفرین دختر خوب اینجا بشین آآآآآآآآآآآآآآفرین.... این مکالمه چند دقیقه پیش شازده خانوم با عکس یه گوسفند تو کتاب جدیدشه... یا داره کارتون می بینه بعد میگه مامااااااااااااااااان بیاااااااااا گاوه چی میگه( انگار من بلانسبت ...) صبح زود پا میشه بعد میگه تووو رو خدا نخواب مامان جون... کلا زندگی تعطیل شده کار من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1391 12:39
من روی صندلی نشسته ام صدای مرغهایی که توی قابلمه دارند می پزند هم می آید دخترک به پاهام چسبیده و همزمان چند تا چیز می خواهد - هانا خیسم کرد ...بغلم بده ...گوشی مامان کجاست ...شیر میخوام - به پشت سرم که نگاه میکنم می بینم همه سفره هایی که داشتیم را از توی کشو درآورده و پهن کرده توی آشپزخانه و یادم می آید چند دقیقه قبل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 11:18
سلام این همه وقت کجا بودم؟همین جا سرم شلوغ بود؟نه حوصله نداشتم نمی دونستم بیام از چی بنویسم البته حرف برای گفتن که خیلی خیلی زیاده آتیش پاره ما به قول خودش واقعا آتیش پاره شده نیم وجبی فسقلی از همین حالا در مورد همه چی نظر میده و می پرسه ... یه روز صبح پا شد شروع کرد به پرسیدن این چیه اون چیه حتی اونایی که می دونه و...
-
گل می روید به باغ
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 00:46
سلام سال نو مبارک امیدوارم تو سال جدید بتونم بیشتر اینجا سر بزنم امیدوارم به همه خوش بگذره و هر کی مسافره سلامت به شهرش برگرده
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 08:21
همین الان که دارم به همه کارایی که باید تا عید نشده انجام بدم اونم با یه بچه که تازه ۱۸ ماهش کامل شده و نمی دونم چرا من حس می کنم به اندازه خود خودم می فهمه احساس انفجار در مغز می کنم راستش امسال اصلا نمی دونم چطور گذشت دخترک تازه خ رو هم یاد گرفته و بلبل زبونی ها و لوس کردن هاش اصلا به بقیه همسنهای دور و برش نرفته...
-
اسکار مبارک
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 00:20
یه حس شادی دارم الان که نگو...اسکار مبارک باشه