زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

هدیه های شاد کننده

نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی ...همه باهاش رفیق بودن

تنها نبود رو سه پایه نشسته نبود ! تو سایه

این جدیدترین ورژن حسنی هست که" روشم سیاه نیست و موهاشم کمی بلنده و ناخن هاشم دراز نیست تازه"... این ها رو دخترک 2 سال و 5 ماهه من ساخته و من با چشمای از حدقه دراومده فقط "نگاه میکنم"

دخترکی که همه محتوای همه سی دی هاش رو می دونه چیه و حتی سی دی های بیبی انیشتین که همه شون هم شکل هستن کاور روشون از رو عددهایی که نوشته شده روشون و من نمی دونم کی به اونا دقت کرده و یادشون گرفته می دونه اون خانومی که میگه کاپ یا سیرکل ها تو کدومش هستن و من بسیار خدا رو شاکرم که این نیم وجب بچه کار حفظ کردن محتوای سی دی های خودش رو به نحو احسن انجام می ده ...

دخترکی که حتی حواسش به سفره مهمون هست که تازه خریدیم و دقیقا وقتی برای شام یه مهمونی 20 نفره پهنش میکنم بلند جیغ می زنه"واااااااااااای سفره جدید خریدیم" و من و خواهرم نمی دونیم چطور بفرستیمش دنبال نخود سیاه تا آمار جدید رو رو نکرده.

دخترکی که چای نمی خوره فقط چون بهش گفتم مال آدم بزرگاست. ..شیر رو ترک کرد چون بهش گفتم شما دیگه اونقدر بزرگ شدی که شیر مامان رو نخوری دیگه...

دخترک حواسش حتی به این هم هست که حرفا و لودگی های من و خواهرام تو خونه مامان رو جایی بروز نده چون بهش گفتیم حرفای هر خونه ای باید تو همون خونه بمونه...

من همیشه براش دعا میکنم همیشه دعاش میکنم و فکر هم نمی کنم کسی از ماها توی 2 سالگیمون از مامانامون پرسیده باشیم " مامان من وقتی خیـــــــــــــــــلی کوچیک بودم (بعد یه فاصله کوچیک بین انگشت سبابه و اشاره ش رو نشون می ده و می گه اینقدر) کجا بودم؟" و من وقتی متحیر از این سوال زود هنگامش موندم چی بگم با پرسش دوباره ش به خودم میام و حرفی رو خیلی وقتا فکر میکردم توی 5 یا 6 سالگی می پرسه و تمرین کرده بودم چطور بگم با هول بهش میگم که"توی دل مامان بودی" و به لبخند عمیق و چشمای خوشحالش نگاه میکنم که سری به نشانه اطمینان نشان می ده و می ره به قول خودش به سایان(عروسکش)محبت بکنه...

توی این روزهای پر از دلتنگی پر از گرانی پر از چیزهای مزخرفی که زندگی رو سخت میکن خدا رو شکر میکنم که این موجودات شیرین زبان کوچک هستن که لبخندی و تحیری و شادی های کوچکی رو بهمون هدیه بدن

نظرات 2 + ارسال نظر
مامان امیرسام پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ

عززززززززززززیز دلمه، چه خانومی شده واسه خودش. آفرین خیلی خوبه، این منطقی بودنش خیلی مهمه ، خیلی کمک میکنه تو تربیتش هم برای خودش هم برای خودت... خدا حفظش کنه.
خودت خوبی خانومی؟

]دا رو شکر خوبم بد نیستم

سپیده دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:28 ب.ظ http://blackdrill.blogfa.com/

سلام
خانومی دوباره پیدات کردم
خوبی؟
گرانی که پناه بر خدا می بریم و امید به روزهای بهتر داریم کوچمولو رو هم خدا واست حفظش کنه و خوش بحالت که بودنش مایه نشاطت میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد