زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

ماما نانا اوف...

درست یک هفته از اولین جمله ای که گفته می گذره و علی رغم اینکه از دیدن اشکهاش داشت قلبم از جاش کنده می شد انگار دوباره متولد شده بودم... دخترک دستش را به مبل دیوار صندلی و هر چیزی می گیره و می ایسته و اون روز در حالیکه به باباش سپرده بودمش داشتم کارام رو انجام می دادم که افتاد و اشک ریزان این جمله رو می گفت... 

این روزا توی هر وبلاگی که می رم و می خونم رابطه های زن و شوهرا یه چیزی در مایه های نبرد آخرالزمانه..انگار به اجبار دارن همدیگه رو تحمل می کنن دو تا آدمی که بعد از چند وقت زندگی در کنار هم می فهمن به هیچ درد هم نمی خورن... 

کاش زندگی مشترک هم مثل دوستی بود که هر وقت دیدی داری ازش فاصله می گیری از لحاظ فکری کم کم  ازش دور بشی و یه روزی می رسه که ببینی چند ساله خبر نداری ازش... 

دل خوشم به شیرین کاری های دخترک ۸ ماهه ای که توی دنیا فقط از صدای قوقولی خروس می ترسه و از دورشدن ماما... 

با وجود همه کارا و گرفتاری ها مشغول ترجمه رمان هستم همچنان فقط نمی دونم برای بازخوانی ویراستاری و چاپ چه باید بکنم اگه کسی می تونه راهنمایی کنه ممنون می شم...

نظرات 6 + ارسال نظر
یاسمن یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ب.ظ http://yasaman1387.blogfa.com

امیدوارم همیشه دل خوش باشی به دخترت و زنده باشه
در کا ررمان هم موفق باشی

شاذه یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

آخی نازی... خدا حفظش کنه...
منم اولین باری که پسرک گفت دلم درد... از خوشحالی اشکم دراومد. البته غصه ام شد برای دردش، ولی از این که می تونست حسشو بهم بگه خیلی خوشحال بودم.

رها دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ق.ظ http://raha27.blogsky.com

نازی عزیزم...

بهاره دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام دوستم
اول اون دخمل گلت رو طرف من ببوسش حسابی...
در مورد روابط همسران با هم... راستش انگاری صبر و تحملا خیلی کم شده... مردا طبق عادت قدیم که زنان خانه دار بودن و درنتیجه صبر تحملشونم زیاد بود، هنوز فکر میکنند میتونند به اون روال عمل کنند و تمام داد و بیدادهایی رو که از صبح تو گلوشون قلنبه شده بوده میخوان سر همسراشون خالی کنند غافل از اینکه خود همسر هم از صبح در حال انفجاره و منتظر تنها یه فرصته که تمام دق دلیاش رو سر فرد خاطی پیاده کنه! این میشه که دنیای این روزای ما پر شده از ناراحتی، استرس، جنگ و دعوا...
ولی باهات موافقم... ای کاش همسر هم مثل دوست آدم بود که وقت احساس کردی با عقیده، طرز فکر و منشش دیگه موافق نیستی، راهت رو ازش جدا کنی و او برد دنبال خودش و تو بروی دنبال خودت... ولی چه میشه کرد که اینجور نیست.
ولی دوستم من هنوزم معتقدم با کمی گذشت و صبحت کردن با همسر میشه خیلی از سوتفاهمات و ناراحتی ها رو برطرف کرد و نگذاشت که قهر و کینه به دل آدم راه پیدا کنه.
امیدوارم تو دوستم هرگز دچار اون مشکلاتی که گفتم نشوی هرگز:-*

اتفاقا دیروز که با دوستم حرف می زدم همینا رو بهش گفتم

گیتور جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ http://gator.blogfa.com

خدا رو شکر که دختر ۸ماهه ات و داری ... خدا رو شکر

پرسپولیسی جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:57 ب.ظ http://haftominrooz.persianblog.ir/

دلخوشی کوچکی نیست اون فرشته کوچولو ، نه فقط دلخوشی که همه چیز فقط به همون خلاصه میشه، این معنای مادر شدنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد