زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

شهر ماتم زده

اینجا چرا می تابی ؟ ای مهتاب ، برگرد
این کهنه گورستان غمگین دیدنی نیست
.

.

.

بده...بدبد...چه امیدی؟چه ایمانی؟

کرک جان!خوب می خوانی

من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد

چو بوی بالهای سوخته ت پرواز خواهم داد

گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش

بخوان آواز تلخت را

ولیکن دل به غم مسپار

کرک جان بنده دم باش

..............

اینا رو خواهرزاده لیلا آخر کتاب منطق الطیر برام نوشته بود تو روزای سردرگمی......روزای فارغ التحصیلی لیلا و تجزیه


دیشب بالاخره اون دوست همسری که گفته بودم یه خورده زیادی آن تایم هستن اومدن خونه مون دیدن دخترک بعد از ۳ ماه...از حق نگذریم(به همسری هم گفتم)این دوستش تو هر چی کارش می لنگید کوچولوش رو خوب بارآورده بود از هر چی بچه ۲-۳ تو این مدت دیدم مودب تر و خوش برخوردتر  و در عین حال خوش سر زبون تر بود...اینا هم گفتن دخترکم شبیه خودمه 

راستش از بین تموم بچه هایی که دیده بودم فقط دختر داییم کپی مامانش بوده انگار زن دایی رو در ابعاد کوچیک می دیدم همه ش می گفتم یعنی می شه بچه منم اینقدر شبیه خودم باشه چون معمولاٌ بچه ها تلفیقی از پدر و مادرشون هستن و حالا هر کی دخترک رو با چشمای تیله ایش که کم کم دارن سبز(یا آبی) می شن می بینه میگه شبیه منه... 

دخترک می خنده منو کاملاٌ می شناسه و صدامو از هر جا بشنوه به سمتش بر می گرده تمام سعیش رو می کنه که به شکم برگرده از ورزش به شدت لذت می بره...دیگه لب به شیر خشک که گاهی اگه مهمون داشتیم و کارم گیر بود براش درست می کردم و می خورد نمی زنه...به شدت تلاش می کنه بغلش کنیم در حال گریه اگه پیشانیش رو ببوسم آروم آروم می شه ...  

خدایا به حق همه مقدسات به حق همه اونایی که باهاشون و باهات خیلی بیشتر از من اخت هستی و هستن به حق ابراهیم و لحظه های تردیدش به حق تپش های دل هاجر مواظب دنیا و اخرت دخترکم سلامتی و موفقیتش باش...دنیا رو براش شاد بخواه و بنویس...برای همه بچه ها...آمین


 دیروز مرضی اومد و تا دم دمای غروب نشست و حرف زدیم و حرف زدیم رفته بود قم برام سوهان که خیلی دوست دارم آورده بود.این روزا اونقدرتو شهر کوچولوی ما آدم می میره و تصادف و خود کشی و طلاق زیاد شده که حد نداره ... چند وقت پیش یکی از آشناهای نزدیک همسری و خانواده ش خواهر  مریضی داشته از ماهشهر که اونجا زندگی می کنه شبانه اومده بیاد خواهرش رو ببره تهران توی پیچ های خیلی وحشتناک بعد از دشت عباس خودش و ماشینش زیر تریلی له می شن بنده خدا سنی نداشت مجرد بود هنوز...خبر که به خونه شون می رسه خواهره(همین یه خواهرو داشتن) همونجا دق می کنه می میره...من خیلی مردن دیده بودم خیلی شنیده بودم ولی اینکه خواهره اینطوری از غصه برادرش دق کنه خیلی برام غمناک بود همون روز یه ساعت بعد از مرگ برادر...

نظرات 15 + ارسال نظر
فهیمه سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ http://www.da3tan.blogfa.com

قربونت برم خانم بزرگ عزیزم
من فهیمه ۲۰ ساله مه ساکن نیشابور
حال و احوالم بد نیست و مثل اون دوست همسری شما که می شه دوست بابابزرگ من بچه بسیار مودبی هستم
خب دنیای فانی هم اسم وب دخترمه که من خیلی خوشم اومد گذاشتم رو نام نویسنده اتفاقا وبتو بهش معرفی کردم همین روزا میاد خدمتتون ان شاالله
بوس بوس

رها پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ http://raha27.blogsky.com

آخی عزیزم ما یه عالمه نی نی خوشمل داریم کلی خواهرزاده و برادر زاده دارم! من همه ی مراحل بچه ها رو حفظم!

فهیمه شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ق.ظ http://www.da3tan.blogfa.com

سلام خانم بزرگ خیلی لطف کردید سر زدید به من
دوستتون دارم
راستی ما این دو سه رو تعطیلی رو رفتیم مشهد و من توی حرم شما رو یاد کردم
سلام به همسری برسونید و دخترک گلتون رو ببوسید

ممنون که یاد ما بودین

گیتور شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ http://gator.blogfa.com

تمام نا تمام من....دنیای این روزای همه ی ما و افسوس های ممتد و پیاپی...

آزاده یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ق.ظ http://dalanebehesht.blogfa.com

وای...چه غم انگیز و تلخ..
دل آدم ریش می شه..خدا به خانواده هاشون صبر بده..
عزیزم خدا دخترک ماهرخت رو برات سلامت حفظ کنه..چه مادرانه و عاشقانه دعاش کردی..
طرز پخت کوکو رو برات می ذارم.اما متاسفانه از سالاد عکس نگرفتم!

آزاده یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ق.ظ http://dalanebehesht.blogfa.com

عزیزم .. اینم دستور اون کوکوی خوشمزه...
اول مرغ رو میذاری تا با پیاز و نمک و زردچوبه بپزه.وقتی خوب مرغت پخت اون رو ریش ریش یا تکه تکه می کنی.قارچ لازم داری که اونم باز تکه تکه خرد می کنی و به مرغ اضافه می کنی.می تونه از ذرت هم استفاده کنی ولی به جای ذرت از نخود فرنگی پخته یا کنسرو شده استفاده کن.پیازچه (سبزی خوردنی) رو ریز ریز خرد کن و به موادت اضافه کن.یه پیاز متوسط هم توش رنده کن.نمک و فلفل و زردچوبه هم می زنه و در آخر به نسبت موادی که توی ظرف داری تخم مرغ می زنی.تخم مرغش کم نباشه که کوکو سفت بشه.یه جوری که مرغ و قارچت غوطه ور بشه.تعداد تخم مرغ ها هم خیلی نباشه که همه کوکو بشه نیمرو.بعدش روغن رو می ریزی توی تابه نچسب و وقتی کمی داغ شد موادت رو کامل می ریزی داخل تابه و درش رو می ذاری و با شعله خیلی ملایم اجازه می دی یه طرفش سرخ بشه و بعد به 4 تکه تقسیمش کن و کوکو رو برگردون تا طرف دیگه هم سرخ بشه.تمام طول مدت هم در تابه رو بذار.سایز تابه هم اندازه ای باشه که مثلا خیلی بزرگ نباشه که کوکو نازک بشه.چون تفاوتش با کوکوهای دیگه به کلفتی و قطر زیادشه.
اگه دوست داشتی می تونی از پنیر پیتزا هم استفاده کنی و قبل از اینکه زیرش رو خاموش کنی بریزی روش تا آب بشه.
اگه درست کردی نتیجه رو بهم بگو

مرسی از وقتی که گذاشتی درست کردم چشم

فریق یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ق.ظ http://owl-snowy.blogspot.com

سلام
چقد مهربانانه از خودتون، زندگیتون و اطرافتون حرف می زنین. و چقدر برای همه چی دل می سوزونین...
امیدوارم دخترکتون همیشه سالم و سرحال باشه و همیشه به داشتنش افتخار کنین
.....
دیگه اینکه برام جالب بود: با وجود اینکه از نوشته‌هاتون برمیاد که هنوز خیلی جوان باشین اما اسمتون رو گذاشتین خانم بزرگ. دلیل خاصی داره؟

سریال پس از باران رو یادتونه؟ بدون دلیل خاصی به یاد کتایون ریاحی... می خواستم اسم همسری رو بذارم کدخدا می گفت احساس یه آدم سنگدل بهش دست می ده اون شد همسری منم همون خانم بزرگ موندم

فریبا یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:57 ب.ظ http://erfankeyhanivafaradarmani.persianblog.ir/

سلام خدمت شما.شما در ایران هم میتونید با فرادرمانگری اشنا بشید .ضمن اینکه جهت درمان کافیه نام فرادرمانگیر رو به هر فرادرمانگری بدید و البته همراه با حداقل سه تا زمانی که فرد میتونه توی اتصال فرادرمانی بشینه.....درمان محتاج بعد مکان نیست....در برخی از پستها ی وبلاگ سلامتی و درمان به برخی سوالات پاسخ داده شده در عین حال اگر سوال دیگری دارید در خدمتتون هستم .و اگر دوست داشتید اسم و مشخصات بدید تا درمان براتون اعلام بشه

جاودانگی(مامان آراز) دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ق.ظ http://abvakhak.blogfa.com

خانم بزرگ عزیز
از اینکه به دیدنمون اومده بودید ممنونم....امیدورام دوستی پابرجایی باشه.
دخترت را می بوسم و سوهان هم نوش جونتون

قاصدک دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ب.ظ http://http:/ghasedakvakavir.persianblog.ir/

سلام. خوشحالم به من سر زدید. چند تا از نوشته هاتون خوندم. ساده و زیبا می نویسید.
سعی می کنم نوشته هاتون بخونم. برای شما و دختر کوچولوتون آرزوی سلامت می کنم.

پونه چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ق.ظ http://www.rozhin-maman.persianblog.ir/

سلام الهی همه ی اون دعاهات واسه تموم بچه ها برآورده شه

لیلی مامان یونا پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ق.ظ http://youna.persianblog.ir

سلام ممنونم که به من و یونا سر زدید بازم بیایید پیشمون خوشحال میشیم

مامان امیرسام شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ق.ظ http://manvaninigooloo.persianblog.ir/

دوست عزیز هستم ، همین جا ور دل شما و نوشته هاتون... فقط نمیتونم بنویسم ... یه چیزهایی روی دلم سنگینی میکنه ، این دنیای مجازی غم ها و شادی های حقیقی داره... شاید باور نکنی همین من مثلا وقتی از سرکار که دارم برمیگردم خونه میون هزار فکر ، یاد خانم بزرگ و مشکلاتش می افتم و برای کوچولوی نازش دعا میکنم که حداقل اون مامان مهربونشو اذیت نکنه...
هر وقت که دلت خواست برام بنویس ف برام درد دل کن... این روزها طبیعیه که خسته باشی ولی میگذره دوستم ، زود هم میگذره... به چطور گذشتنش فکر نکن... اشتباهی بود که من همیشه کردم.

صبا آقاجانی یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ق.ظ http://teflakdeleman.blogfa.com/

سلام دوست خوبم
الان که دارم اینها رو می نویسم همه ی پستهای قبل و خوندم تا کاملا تو حس و حال خودت قرار بگیرم عزیزم
من و ببخش که دیر اومدم سر بزنم
یه مدت خیلی کلافه بودم
خیلی مشکلات و درگیری تو زندگی کردنم به وجود اومده که همه شو باید مثل این مادر بزرگها با درایت و منطق حل و فصل کنم
برام دعا کن آخه دعای مادرا زود مستجاب میشه!!!!
..............................................................................
در مورد اون پستت که فامیلا حرمت نذاشتن تنها می تونم بگم که برای همه شون متاسفم
می دونی اگه شما تو یه منطقه ی جغرافیایی و فرهنگی و اونها هم یه شهر دیگه با یه فرهنگ دیگه زندگی می کردن یه چیزی ولی وقتی همه هم کیش و هم مسلکین....!!!
ای خدا فقط یک جو انصاف به همه ی ما بده
.............................................................................
منم یه مرضی داشتم برای خودم به اسم شبنم
هر وقت وقتی همدیگرو ببینیم زمان و مکان یادمون میره
هرچند... الان دیگه سالی یه بار همدیگرو می بینیم...آخه همسری هامون زیاد اهل رفت و آمد نیستن !!!!(باز م البته با دوستای ما!!!)
به هر حال خدا برات مرضی رو حفظ کن
...............................................................................
دیگه اینکه اینقدر دلم می خواد دختر گلتو ببینم که حد نداره گفتی چشای تیله ایش داره کم کم سبز یا آبی میشه مثل خودت ؟ ای جااااااااااااان
آخه چشمای منم سبزه اینقدر دوست داشتم یه دختر داشته باشم که عین خودم باشه من عاااااااااشق دخترم البته از بس دختر دوست داشتم پسرم همه ی رفتاراش عین دخترها شده بجز عشق مردعنکبوتی و بت منیش!!!
قیافه ی رضا عین باباشه عین عین عین باباش اصلا اندازه ی یه خال هم به من نرفته ...ای خدا :(
ولی از حق نگذریم همسریمون خوشگله ؛)
...............................................................................
نذار اراده ت سست بشه عزیزم نا امید هم نشو هرچند خودمم خیلی حال و هوام مثل خودته یک آن تصمیم میگیرم کوه و جابه جا کنم ولی وقتی شرایط و بر رسی می کنم وا می رم و بعدشم فقط افسوس روز های از دست رفته ست که خورده میشه
................................................................................
توصیه های پایانی!!
خیلی خیلی مراقب خودتو دخمل نازت باش
روی نیمه ی پر لیوان همسری بیشتر زوم کن
حواست به مادر بیشتر باشه
اینقدر غصه ی آجی کوچولو ها رو نخور اونها هم برای خودشون خدا دارند
به مرضی بگو تند تند بهت سر بزنه
حرص و جوش رفتار فامیل و نخور و واگذارشون کن به وجدانشون
روزهای سخت فقط برای شما نیست و تو هر سختیی یه حکمتی هست و بعد از هر سختی یه آرامش دوست داشتنی
به خونه ی مجازی صبا بازم سر بزن خوشحال میشه
در پایان هم ببخش دوستتو که بازم خیلی پر حرفی کرد
راستی به همین زودیها یه خبر دارم برات
دوستت دارم زیااااااااااااد
ببوس دخترت رو

پرسپولیسی پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ب.ظ http://haftominrooz.persianblog.ir/

گچه شعر زیبایی نوشته بود اخر کتابت...
چشمات مگه سبز یا ابیه؟
من نمی دونم دوست دارم بچه ام شبیه من باشه یا اقای پدری که هنوز از راه نرسیده یا تلفیقی اما چه خوبه که خوبی های هر دو طرف رو داشته باشه چه قیافه ای چه اخلاقی
وای چه حادثه وحشتناکی... چقدر تلخه غصه برادر و شاید گوارا تر بوده مرگ برای اون خواهر از زندگی با غم برادر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد