زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

گمگشته

رفته وسایلی که بسته بندی کردیم رو بیاره . 

 خونه امروز خالی شده بود و تو گرمای ۴ بعد از ظهر با خواهرام رفتیم تمیزش کردیم...۳ ساعت طول کشید و کمی هم موند از تمیزی. 

مادر،برادر،خواهر زاده و دامادشون همراهش رفتن برای کمک...دیر راه افتادن و امروز هم کلی خسته بود زنگ می زنم هنوز نرسیده دلم شور می زنه اس ام اس می دم می گه رسیدم...عادت داشت هر وقت برسه زنگ بزنه نه فقط به من هر وقت می دونست خانواده پدریش نگرانن هم به محض رسیدن زنگ می زد این دفعه اما می خواد از زنش که توی ماه آخر بارداریه انتقام بگیره می خواد ثابت کنه می تونه به دلشوره هام اهمیت نده حالا به کی نمی دونم... 

بعد زنگ می زنه ساتور کجاست آدرس می دم و به خودم می گم چه خوب شد جای همه چی رو علاوه بر اینکه روی کاغذ روی هر کارتن نوشتم حفظ هم کردم...پیداش نمی کنه می گم از چاقوی مخصوص ماهی استفاده کنه تماس بعدی به خاطر جای چاییه و آدرس می دم از خودم ممنون می شم که قند و چایی رو بیرون گذاشتم...جوک بامزه ای میاد براش فوروارد می کنم ...عکس العملی نمی بینم...ساعت ۱۲ شب پیام میده

"گلی پیپ کجاست"....گلی، لقبی که وقتی رابطه مون از نظر اون خیلی خوبه می گه لقبی که خیلی وقته به کار نبرده... 

لجم می گیره که به خاطر پیپ بهم میگه گلی در حالی که این چند روزی که من خونه مادرم بودم و اون در رفت و آمد بدترین روزهای رابطه مون رو پشت سر گذاشتیم و با وجودی که ماه آخر بارداری رو می گذرونم همه ش در استرس ماجراهای پیش پا افتاده و بی اهمیت هستم چون اونا رو به شدت هر چه تموم تر بزرگ می کنه... 

اونجا  هم که بودیم سراغ پیپ رو گرفت ولی واقعا یادم نبود کجا گذاشتمش تا این هفته که وقتی چمدان مسافرتی که همراهم آورده بودم رو زیر و رو می کردم دیدم پیپه یه گوشه ش افتاده...بهش پیام می دم که توی چکدون همراه منه ... چیزی نمی گه ولی از همین الان شرط می بندم با خودم فکر می کنه عمدا همراه خودم آوردمش و یه دلیل دیگه پیدا می کنه برای دعوا و بهانه گیری جای زن و مرد تو زندگی ما عوض شده نافرم


 

طفلی به نام شادی، دیریست گم شدست،

با چشم‌های روشنِ براق،

با گیسویی بلند به بالای آرزو،

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ماست:

یک سو خلیج‌فارس سوی دگر خزر.

استاد شفیعی کدکنی

نظرات 5 + ارسال نظر
شاذه جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:06 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

اون خسته است تو هم تو ماه آخر بارداری حساس... انشااله وضعیت خونتون مرتب بشه و بچه تون به دنیا بیاد همه چی بهتر میشه :)
منم تولدم بیست تیره!

آهنگ-گر پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ب.ظ http://jabermahabadi.blogfa.com

سلام خانم بزرگ
نگران نباش
ما مردها تقریبا همه مون همینجوریم و هر چی که گلی خانم ها مون بیشتر توجه میکنن به جاش خودخواه تر میشیم.
من هم مثل همسر شما یه گلی دارم برای خودم که فقط گاهی اذیتش میکنم که البته اون هم گاهی به این اذیت های گاه به گاه من واکنش نشون میده اما چرخ زندگی میچرخه شکر خدا.
شما هم تحمل کن و تلاش تا اینکه نی نی تون بیاد و اوضاع رو به راه بشه.
من و وبلاگ قراضه ام با یک پست «بی پدر» در خدمت شما هستیم!

شاهرخ شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.khateratedeltangihayeman.persianblog.ir/

گلی عزیز

سلام

اینقد اعصابتو خراب نکن برای چیزهای پیش پا افتاده

نی نی نگران می شه ها

مامان امیرسام یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ق.ظ http://manvaninigooloo.persianblog.ir/

از خوندنش یاد خودم در ماهای آخر بارداری افتادم
خیلی فرصت ندارم برات بنویسم فقط دوستم با خودت این کارو نکن !!! نه با خودت نه با اون فرشته کوچک درونت ... همه اینا روش تاثیر میذاره
عزیزم همه اینا رو بذار رو حساب خستگی هردوتون... میدونم وقتی جای زنو مرد تو خونه عوض شه خیلی دردناکه ولی فعلا فقط تحمل کن و چشم هاتو ببند.
امیدوارم روزهای خوبی در انتظارت باشه بعد از این همه خستگی

پرسپولیسی چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:26 ب.ظ http://haftominrooz.persianblog.ir/

گاهی وقتا دو طرف انقدر خسته اند که بی دلیل ترین اتفاق ها دلیل یه اتفاق بده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد