زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

زندگی من و همسرم

من مادر دخترکی فرشته گون هستم

انگار یه چیزایی عوض شده هر چند به نظر می رسه زندگی از بیرون همون زندگیه اما این وسط یه چیزایی با اونی که قبلاٌ بوده انگار متفاوته... 

هنوز برای نی نی هیچی نخریدیم! توی مغازه های سیسمونی گیج می زنم و نمی تونم چیزی انتخاب کنم. از یه طرف ما رسم نداریم خانواده دختر سیسمونی بخرن و همه چی به عهده زن و شوهره از طرفی مامان گیر داده که من میخوام برای اولین نوه م خودم سیسمونی بخرم! خب هر چند من خودم قدر این کار مامانمو خواهم دونست ولی از ته دلم واقعا راضی به این کار نیستم چون یه خرج اضافه می افته رو دوش اون و در ضمن وظیفه ش هم نیست 

انگار ویار بارداری من تازه الان شروع شده چند ماه اول که خیلی اذیت نشدم اما الان مدتیه تهوع صبحگاهی اذیتم می کنه و نمی دونم ضرر داره یا نه....قبل از بارداری تو یه سونو که دادم دکترم بهم گفت یه میوم روی سطح رحم دارم که برام مشکلی ایجاد نمی کنه اما حالا گاهی مثل یه سنگ سخت  می شه و دردناک.... ا.ن مدتی هم که بیمارستان بودم مربوط به درد تموم نشدنی همین میوم بود حالا دیشب دقیقا دوباره همین درد رو تا صبح داشتم.... 

می خوایم شروع به ساخت خونه مون بکنیم تو این اوضاع و امروز باید برای یه سری کارا بریم شهرمون خانه سازی از راه دور!نمی دونم این اومدن و رفتن های تقریبا هر هفته برام مشکلی ایجاد می کنه یا نه

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما

یکی از اهالی دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ http://khorzeneh.blogfa.com

سلام.ایشالا که چیزی نیست نگران نباش.راستی تو کدوم شهرین که رسمتون نیست مادر دختر سیسمونی بیاره؟

نه که رسم نباشه به اون صورتی که تو بعضی جاها هست که خیلی خرج ببره نیست یه حد خیلی کم

مامان امیرسام سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ http://manvaninigooloo.persianblog.ir/

نگران نباش به اندازه کافی وقت برای خرید داری... مامانتم خوب آرزو داره بذار کاری که دوست داره بکنه مطمئن باش اونم برای دل خودش انجام میده و فقط ازش تشکر کن... بعدم امیدوارم ویارت زیاد اذیتت نکنه سعی کن صبح زود از بیسکویت های شور مثل ترد بخوری... چرا رفتی بیمارستان من نفهمیدم؟؟؟ (ایکون تعجب و نگرانی )
امیدورام خودت و نینی خوب خوب باشین

مهدیه سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 ب.ظ http://mbasirirad.persianblog.ir

سلام عزیزم
انشاالله که همه ی این سختی ها زودی تموم می شه و شاد و بانشاط می شی.

پرسپولیسی جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:10 ب.ظ http://haftominrooz.persianblog.ir/

اخی چقدر سخته ها... نی نی داشتن از بزرگ ترین از خودگذشتگی های یه زنه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد