من وقتی کتابای این نویسنده های روس رو میخونم دائم این فکر میاد تو سرم که یه ادم اگه نابغه نبوده باشه چطور تونسته این همه اسم و رابطه رو تعریف کنه،بین این همه شخصیت رابطه های قابل قبول به وجود بیاره و همه اتفاقایی که توی کتاب هست رو به طور کاملاً منطقی براشون ایجاد بکنه و همه رو هم به سرانجام برسونه....ای ول جناب تولستوی،داستایوفسکی و....
پ.ن:از عوارض خوندن جنگ و صلح ...هر چند من آنا کارنینا رو بیشتر دوست دارم
از این سرماخوردگی های بد پیله متنفرم.چند سالی بود که توی زمستونای سخت هم سرمانخورده بودم و حالا توی این شهر تقریبا گرمسیری که هواش بیشتر به بهار شهر خودم می مونه سرما خوردم..هر چی سوپ و آش از هر جایی بلد بودم درست کردم اما هنوز بهتر نشدم.
اون وقتا که خوابگاه بودم دوستای مازنی برام نرگس می آوردن،می گذاشتیم تو تنها گلدان اتاق و یه مدت مست عطرش بودیم.اینجا درست رو به روی پنجره های طبقه پائین یه عالمه گل نرگس تو باغچه مون باز شده ....گاهی چه چیزای کوچیکی می تونه خوشبختی رو به قلب آدم سرازیر کنه
منظور من از مردای پست محاکمه در خیابان مردایی بودن که هر اتفاقی بیافته زن خودشون رو مقصر می دونن و محدود می کنن وگرنه این حق مسلم هر مردیه که از حریم خانواده ش حمایت کنه و این ربطی به مردای ایرانی یا مردای مسلمان نداره هر جای دنیا هر مردی زنی رو دوست داشته باشه حتی اگه همسرش نباشه بهش غیرت داره و نمی تونه ببینه کسی بهش بی احترامی کنه یا بهش نظر بد داشته باشه ...من که خارجه نرفتم اما از فیلمهاشون که میشه تقریباً فهمید...فرار از زندان،گناه اصلی،بی وفا و...نمونه هایی از فیلمهایی هستن که مرد برای حفظ زنی که دوست داره دست به هر کاری می زنه.
هنر بزرگ نویسنده های روسی تراژدی نویسیه! از اونجایی که دستی به قلم دارم می دونم تراژدی نوشتن هزار بار جداً هزار بار ساده تر از شاد نوشتنه. من خودمو می کشم که شاد بنویسم. حس غم گرفتن و تو محیط مصیبت رفتن خیلی آسونه!
امسال نرگسای باغچه ی ما گل نکردن :(
سلام
امیدوارم هر چه زودتر خوب بشین
حرفتونو قبول دارم شاید اون لذتی که با یه شاخه گل نرگس در شما به وجود می اومد حالا با یه مزرعه گل نرگس تو شما شوغی ایجاد نکنه
نوشته هات خیلی لوس و بی معنی هستش. ببخشید که رکم.
وای مرسی عزیزم تو اولین کسی هستی که ازم انتقاد میکنی فقط کاش به اندازه رک بودنت شجاعت داشتی و خودت رو درست معرفی می کردی اون وقت منم می اومدم تو وبلاگت نحوه لوس ننوشتن رو یاد می گرفتم
سلام
یه اتفاق عجیب تو شور عاشقانه افتاده...
خودت ببینی بهتره
...خودکشی...
در مورد کتاب های روسی باهاتون موافقم
موقع خوندن آنا کارنینا دیگه مغزم پوکیده بود از بس اسم های مختلف داشت هی باید چن صفحه بر میگشتم عقب ببینم این کی بود اصلا
گلای زمستونی همشون حس خوبی به آدم میدن مریم نرگس یخ
سلام
وای من عاشق گل نرگسم! خیلی!
راستش من این قدر خنگم که وقتی اسامی و افراد زیاد بشند یک کم گیج میشم!
سلام به خانم بزرگ عزیزم
خوبین ؟
ببخشین دیر اومدم . درگیر امتحانام هستم .
هر ۳ بخش پستتون بسیار زیبا بود . منم آثار نویسندگان روس رو خیلی دوست دارم . بخصوص شولوخف و ...
آنا کارنینا هم از داستانهای محبوب منه . همینطور جنگ و صلح و ...
در مورد سرماخوردگی تون امیدوارم هرچی زودتر کاملا سلامتی تون رو بدست بیارین .
عطر گل نرگس همیشه برای من آرامش بخش بود . اما کوکب و داودی رو ترجیح میدم .
زن یا مرد فرقی نمی کنه . هرکس هرکسی رو دوست داشته باشه در هرجنسیتی هم قرار داشته باشه برای عشقش یا طرف مقابلش ارزش و احترام قائله .
لذت بردم از مطالبتون .
شاد باشین .
هر نوع نوشتنی به مقداری از نبوغ احتیاج داره !
سلام امیدوارم بهتر شده باشی.
سلام بهترم ممنون ولی مغزم همکاری نمی کنه برای نوشتن نمی دونم چرا
سلام عزیزم
حالت خوبه؟....مرسی از توجه ات به خواسته های من
به قول یکی از بزرگا
ما اهل هیچ سرزمینی نیستیم خانه ی ما قلب کسانیست که دوستشان داریم....
حالا تو هم اهل هرجا که باشی برام عزیزی دوست خوبم
بازم بهم سر بزن مهربون
مواظب خودت و کوچولوی ما باش
برقرا باشی همیشه
کجایی خانم بزرگ پیدات نیست؟ خوبی؟
قصه ی جدید شروع شد.
هستم و یه کم بی حوصله برای نوشتن فقط
دیوونه این کتابای روسی ام اما نخوندمشون که!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! روند کتاب خونی ام تا قبل از معضل عظیم دانشگاه رفتن خیلی خوب بود ها اما بعدش گندید!
سرماخوردگی مثل مرگ زودرسه!
اخی یاد چند قسمتی از فرار از زندان میفتم که دیدم
دیوونه سریالای خارجی ام لاست رو دیدم حتی بعضی سیزن هاشو سه بار دیدم حفظمش
اما احترامی که جدیدا قائل شدم واسه کپی رایت نذاشت که بقیه فرار از زندان رو ببینم دیوونه لینک بودم